کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تافتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تافتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: tāftan] [قدیمی] tāftan ۱. تاب دادن؛ پیچیدن.۲. (مصدر لازم) [مجاز] نافرمانی کردن.
-
تافتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹تفتن› tāftan ۱. افکنده شدن پرتو نور بر کسی یا چیزی.۲. گداختن و سرخ کردن آهن در آتش.۳. شعلهور کردن؛ برافروختن.۴. تابیدن.
-
تافتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] tāftan تحمل کردن.
-
جستوجو در متن
-
بزوغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] bozuq ۱. تافتن؛ تابیدن؛ تابان شدن.۲. برآمدن آفتاب.
-
تفیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹تویدن› [قدیمی] tafidan داغ شدن و گداختن از تف آتش یا آفتاب؛ تافتن؛ تفتن؛ تابیدن؛ تفسیدن؛ گرم شدن.
-
پود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pud ۱. رشته؛ نخ.۲. [مقابلِ تار] رشتهای که در پهنای پارچه بافته میشود: ◻︎ بیاموختشان رشتن و تافتن / به تار اندرون پود را بافتن (فردوسی: ۱/۴۲).۳. (صفت) [قدیمی] = پوده
-
عصب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'asb ۱. (ادبی) در عروض، ساکن کردن لام مفاعلتن که تبدیل به مفاعیلن شود.۲. [قدیمی] پیچیدن و تافتن؛ درهم پیچیدن.۳. [قدیمی] بستن؛ محکم کردن.۴. [قدیمی] گرد آوردن.۵. (اسم) [قدیمی] پیچک.۶. (اسم) [قدیمی] عمامه.۷. (اسم) [قدیمی] نوعی جامه...
-
رخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) rox ۱. یک طرف صورت از زیر چشم تا چانه؛ روی؛ چهره.۲. [قدیمی] هریک از برجستگیهای دو طرف صورت؛ گونه.۳. [قدیمی] سوی؛ طرف؛ جانب.۴. [قدیمی] عنان اسب.〈 رخ دادن: (مصدر لازم) روی دادن؛ به وقوع پیوستن امری.〈 رخ گرداندن (مصدر لازم) ‹رخ گردانی...
-
عنان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَعِنَّة] 'enān ۱. لگام؛ دهانۀ اسب.۲. دوال لگام که سوار به دست میگیرد.〈 عنان با (بر) عنان رفتن: [قدیمی]۱. پهلوبهپهلو اسب راندن.۲. [مجاز] برابر بودن.۳. بهموازارت هم راه رفتن.〈 عنان تافتن: [قدیمی، مجاز] برگشتن؛ روگر...
-
سر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sar] sar ۱. (زیستشناسی) عضو بدن انسان و حیوان از گردن به بالا که مغز و چشم و گوش و بینی در آن قرار دارد.۲. [مجاز] آغاز و اول چیزی: سر زمستان، سر سال.۳. [مجاز] بالای چیزی: سر درخت، سر دیوار، سر کوه.۴. [مجاز] نوک چیزی: سرِ انگشت، سر سوزن...
-
رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rōd] ‹روی› ru ۱. رخ؛ چهره؛ رخسار؛ صورت.۲. [مقابلِ پشت] سطح و طرف بیرون چیزی.۳. [عامیانه، مجاز] بیپروایی؛ گستاخی: عجب رویی داری!.۴. [عامیانه، مجاز] حیا.۵. وجه؛ شکل: ◻︎ چو دریای جوشان زمین بردمید / چنان شد که کس روی هامون ندید (فردوسی: ۴...
-
گردن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gartan، جمع: گردنان] gardan ۱. (زیستشناسی) قسمتی از بدن بین سر و تنه.۲. [قدیمی، مجاز] فرد بزرگ و قدرتمند: ◻︎ بنازند فردا تواضعکنان / نگون از خجالت سر گردنان (سعدی۱: ۱۳۴). Δ در این معنی معمولاً با «ان» جمع بسته میشود.〈 به گ...