کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تازیها پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تازی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به طی، از قبایل عربی) [مٲخوذ از عربی: طائی] ‹تازیک› tāzi ۱. عرب.۲. عربی.۳. (اسم، صفت) اسبی از نژاد عربی.
-
تازی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tāzi نوعی سگ شکاریِ بسیار دونده و تیزرو با بدن لاغر و پاهای دراز.
-
ها
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) hā نام حرف «ه».〈 های بیان حرکت: حرف «ه» که در آخر کلمات درمیآید و بهصورت e〈 های ملفوظ: حرف «ه» که در اول، وسط و آخر کلمه میآید و بهصورت h
-
ها
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت، شبهجمله) hā ۱. [عامیانه] کلمۀ جواب؛ بلی؛ آری.۲. [عامیانه] چه گفتی؟: ها؟ با کی بودی؟۳. [عامیانه] درست است؟؛ نظر تو چیست؟: همهچیز گران شده، ها؟۴. [قدیمی] آگاه باش.
-
ها
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) hā هوای گرمی که از ریهها خارج میشود.
-
ها
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) hā علامت جمع: خانهها، چوبها، سنگها.
-
گاو تازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] gāvtāzi اشتلم کردن و رجز خواندن و تهدید کردن دشمن: ◻︎ ور گمان گاوتازی دارد اینک حاضرم/ گر نمیتازی نمیدانم هماهنگی مکن (عرفی: لغتنامه: گاوتازی).
-
تازی نژاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی. فارسی] [قدیمی] tāzinežād آنکه از نژاد عرب باشد.
-
پیچی ها
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) pičihā دستهای از پروانهواران که میتوانند به گیاهان دیگر بپیچند، مانند باقلا، خلر، ماش، و عدس.
-
هپاتیک ها
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، اسم) [فرانسوی: hépatique] (زیستشناسی) hepātikhā دستهای از گیاهان نهانزا که جزء خزهها محسوب میشوند و از طریق پراکندن چترهای کوچک به اطراف تولید مثل میکنند؛ علفجگریها.
-
جستوجو در متن
-
اعرابی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت، منسوب به اعراب) [عربی: اعرابیّ، جمع: اَعراب] 'a'rābi عرب بادیهنشین؛ تازی بیابانی.
-
گاو تازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] gāvtāzi اشتلم کردن و رجز خواندن و تهدید کردن دشمن: ◻︎ ور گمان گاوتازی دارد اینک حاضرم/ گر نمیتازی نمیدانم هماهنگی مکن (عرفی: لغتنامه: گاوتازی).
-
غمزه بازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [قدیمی] qamzebāzi غمزه کردن؛ اشاره کردن با چشم و ابرو از روی نازوکرشمه: ◻︎ میکرد به وقت غمزهبازی / بر تازی و ترک ترکتازی (نظامی: لغتنامه: غمزهبازی).
-
شبیخون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹شبخون› šubixun حملۀ ناگهانی بر دشمن هنگام شب؛ شبتاز؛ شبتازی.〈 شبیخون زدن: (مصدر لازم) هنگام شب ناگهان بر دشمن تاختن.