کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تازه کند کسجین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تازه بهار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tāzebahār ۱. بهار؛ نوبهار؛ بهار تازهرسیده.۲. گل نوشکفته.
-
تازه جوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] tāzejavān کسی که تازه به سن جوانی رسیده؛ نوجوان.
-
تازه چرخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] tāzečarx کسی که تازه به شغل و مقامی رسیده؛ تازهکار.
-
تازه چهر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] tāzečehr ۱. جوان خوشرو.۲. شاد؛ خندان.۳. شاداب.
-
تازه خط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] tāzexat پسری که تازه بر روی لبش مو روییده باشد؛ نوخط.
-
تازه داماد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) tāzedāmād مردی که تازه ازدواج کرده.
-
تازه درآمد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tāzedar[']āmad چیزی که تازه اختراع شده؛ نودرآمد؛ نوظهور.
-
تازه دم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tāzedam ۱. چای که آن را تازه در قوری ریخته و دم کرده باشند.۲. [قدیمی] کسی که کاری را تازه شروع کرده و هنوز خسته نشده؛ تازهنفس.
-
تازه دماغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] tāzede(a)māq ۱. تردماغ؛ سرحال.۲. خوشحال.
-
تازه رخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] tāzerox تازهرخسار؛ تازهرو.
-
تازه رس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tāzere(a)s نورس؛ تازهرسیده.
-
تازه رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] tāzeru گشادهرو؛ خوشرو؛ خندان.
-
تازه رویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) tāzeruy(')i گشادهرویی؛ شادوخندان بودن.
-
تازه زا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tāzezā ویژگی آنکه تازه زاییده.
-
تازه ساز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tāzesāz نوساز؛ نوساختهشده.