کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تازه چرخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تازه کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ کهنهکار] tāzekār کسی که تازه کاری را یاد گرفته؛ کمتجربه.
-
تازه نفس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] tāzenafas کسی که تازه به کاری مشغول شده و هنوز خسته نشده است؛ تازهدم.
-
تازه نهال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tāzenahāl نهال تازه؛ درخت نورسته.
-
تازه وارد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] tāzevāred ۱. کسی که تازه به جایی وارد شده.۲. [مجاز] بیتجربه.
-
تازه به دوران رسیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی. فارسی] [عامیانه، مجاز] tāzebedo[w]rānr-e(a)side کسی که تازه به ثروت یا مقامی رسیده و مغرور شده باشد.
-
جستوجو در متن
-
چرخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čarx ۱. وسیلهای مدور با حرکت دورانی که دور محور خود میچرخد: چرخ درشکه، چرخ گاری، چرخ اتومبیل.۲. هر نوع وسیلۀ مکانیکی دستی یا موتوری دارای حرکت چرخشی: چرخ خیاطی، چرخ پنبهریسی، چرخ نخریسی.۳. هر نوع وسیلۀ کوچک چرخدار جهت حمل بار.۴. [عامیانه] ...
-
چرخ گردان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) čarxgardān گردانندۀ چرخ؛ چرخاننده و بهحرکتدرآورندۀ چرخ یا دستگاه.
-
چرخ وش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] čarxvaš چرخوار؛ مانند چرخ؛ شبیه چرخ در حرکت و گردش.
-
چرخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] čarx = چرغ
-
چرخه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čarxe ۱. هرچیز شبیه چرخ.۲. چرخ دستی که زنان با آن نخ میریسند؛ چرخ کوچک پنبهریسی؛ چرخ نخریسی: ◻︎ ازآن چرخه که گرداند زن پیر / قیاس چرخ گردنده همیگیر (نظامی۲: ۱۰۲).۳. آلتی در چرخ نخریسی دستی که نخ دور آن پیچیده میشود.۴. کلاف نخ.
-
چرخ ریسی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) čarxrisi پنبه رشتن بهوسیلۀ چرخ؛ نخریسی.
-
گردونه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) gardune ۱. چرخ؛ ارابه؛ گاری.۲. هرچیز شبیه چرخ که دور خود بچرخد.
-
چرخیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) čarxidan دور خود یا دور چیزی گردیدن؛ چرخ زدن؛ چرخ خوردن.
-
چرخ کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) čarxkār ۱. کسی که با چرخ کار میکند.۲. کسی که با چرخ چاقوتیزکنی کارد و چاقو تیز میکند.۳. آنکه با ماشین تراش، فلزات را تراش میدهد؛ تراشکار.
-
بان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pān] [قدیمی] bān = بام۱: ◻︎ سر فروکردم دمی از بان چرخ / تا زنم من چرخها بر سان چرخ (مولوی: مجمعالفرس: بان).