کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاریخ دستوری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پی نوشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) peynevešt ۱. آنچه در دنبال نامه یا مطلبی نوشته شود؛ نوشتن در پی چیزی.۲. (اسم، صفت مفعولی) دستوری که رئیس اداره در پایین نامهای بنویسد.
-
وصیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: وصیّة، جمع: وَصایاء] vasiyyat ۱. پند؛ اندرز؛ سفارش.۲. (فقه، حقوق) دستوری که کسی پیش از مردن به وصی خود میدهد که بعد از مرگ او اجرا کند.
-
دیکسیونر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: dictionnaire] diksiyoner کتابی که در آن واژههای یک زبان و معنی آنها به همان زبان یا به زبانی دیگر، به ترتیب الفبایی جمع آوری شده و دربارۀ هر واژه، اطلاعاتی چون هویت دستوری، ریشهشناسی، و آوانگاری را بیان میکند؛ لغتنامه.
-
پامس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] pāmas ۱. پابند؛ گرفتار.۲. بیچاره؛ درمانده: ◻︎ خدایگانا پامس به شهر بیگانه / فزون از این نتوانم نشست دستوری (دقیقی: لغت فرس: پامس).
-
تفت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) taft ۱. گرم؛ باحرارت.۲. [قدیمی] تند؛ تیز؛ باشتاب: ◻︎ به دستوری شاه دیوان برفت / بهپیش سپهدار کاووس تفت (فردوسی: ۲/۵۵).
-
معرب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mo'rab ۱. [مقابلِ مبنی] (ادبی) در صرفونحو عربی، ویژگی کلمهای که قبول اعراب کند؛ اسمی که حرکت آخر آن بهواسطۀ نقش دستوری تغییر کند.۲. [قدیمی] واضح؛ آشکار.
-
مثال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَمثلة و مُثُل] mesāl ۱. موردی مشابه مطلب اصلی که برای فهم بیشتر بیان میشود؛ مانند؛ شبیه؛ مشابه.۲. (فلسفه) جهانی میان عالم اجسام و عالم ارواح؛ عالم مثل.۳. فرمان؛ دستور؛ حکم.۴. تصویر؛ شکل؛ پیکره.〈 مثال دادن: (مصدر لازم) [قدیمی...