کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاج سر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تاج الملوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی (= افسر پادشاهان)] (زیستشناسی) tājolmoluk = اقونیطون
-
تاج خروس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. فارسی] (زیستشناسی) tājxorus گیاهی یکساله با برگهای درشت و گلهای سرخرنگ که بلندیش تا نیممتر میرسد و یک نوع از آن برگهایش سرخرنگ است و گلهای ارغوانی دارد؛ بوستانافروز؛ گل حلوا؛ گل یوسف.〈 تاجخروس دمروباهی: (زیستشناسی) نوع...
-
تاج دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی] tājdār ۱. دارای تاج.۲. (اسم) [مجاز] پادشاه.
-
چل تاج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹چهلتاج› (زیستشناسی) [قدیمی] čeltāj ویژگی خروسی که تاج بزرگ و پهن و شاخهشاخه دارد؛ خروس چلتاج.
-
چهل تاج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) (زیستشناسی) [قدیمی] čeheltāj =چلتاج
-
نیم تاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. معرب] nimtāj تاج کوچک مرصع؛ جقه.
-
جستوجو در متن
-
متوج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motavvaj تاج بر سر نهاده؛ تاجدار.
-
بلوچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] boluč تکۀ گوشت سرخرنگی که روی سر خروس درمیآید؛ تاج خروس؛ خوچ.
-
مکلل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mokallal ۱. اکلیلنهاده؛ تاج بر سر گذاشته.۲. زیورداده؛ آراستهشده.
-
پنچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پنجه، بنجه› [قدیمی] ponče ۱. پیشانی؛ ناصیه.۲. موهای پیش سر: ◻︎ به تیغ طره ببرد ز پنجهٴ خاتون / به گرز پست کند تاج بر سر چیپال (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۰).
-
گرزن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گرزین› [قدیمی] garzan ۱. تاج مرصع که در قدیم روی تخت بالای سر پادشاهان میآویختهاند؛ تاج.۲. طرز قرار گرفتن گلها بر روی شاخهها، مانند گل گاوزبان.
-
تارک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تار، تاره› tārak ۱. فرق سر؛ میان سر: ◻︎ چو دانی که ایدر نمانی دراز / به تارک چرا برنهی تاج آز (فردوسی: ۲/۴۱۹)، ◻︎ دیده بر تارک سنان دیدن / خوشتر از روی دشمنان دیدن (سعدی: ۱۴۱).۲. [مجاز] اوج.
-
گنج دان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] ganjdān خزانه؛ گنجینه؛ جای نگهداری گنج: ◻︎ همه گنج این گنجدان آن توست / سر و تاج ما هم به فرمان توست (نظامی۶: ۱۱۱۲).
-
سزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: sačītan] [قدیمی] se(a)zidan سزاوار بودن؛ درخور بودن؛ شایسته بودن؛ جایز بودن: ◻︎ تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج / سزد اگر همهٴ دلبران دهندت باج (حافظ: ۱۰۰۷).