کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاب و دَوَل دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آتش تاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹آتشتاو› 'ātaštāb ۱. کسی که مواد سوختنی در کوره میریزد؛ تونتاب؛ گلخنی.۲. کوره.
-
تاب خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tābxāne ۱. ‹تاوخانه، تاوانه› خانهای که در زمستان با بخاری گرم شود؛ گرمخانه؛ خانۀ زمستانی: ◻︎ در چنین فصل تابخانهٴ شاه / داشته طبع چار فصل نگاه (نظامی۴: ۶۱۱).۲. خانهای که دیوارهای آن آیینهکاری شده باشد؛ جامخانه.
-
تاب خورده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) tābxorde تابیده؛ پیچیده.
-
تاب داده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) tābdāde ۱. پیچیدهشده.۲. بافتهشده.
-
تاب داده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) tābdāde ویژگی چیزی که بر اثر حرارت داغ شده است.
-
تون تاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) tuntāb کارگری که در گلخن حمام آتش میافروزد؛ آتشانداز؛ گلخنتاب.
-
جستوجو در متن
-
ریسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹رشتن› risidan ابریشم، پشم، یا پنبه را تاب دادن و به شکل نخ یا ریسمان درآوردن؛ تابیدن.
-
رشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) reštan ریسیدن؛ پنبه یا پشم را با دوک تاب دادن و بهشکل نخ درآوردن.
-
اشکلک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اشکله، اشکنک› [قدیمی] 'eškelak ۱. چوبی که برای شکنجه لای انگشتان متهمان میگذاشتند و فشار میدادند تا از درد بیتاب شوند و به جرم خود اقرار کنند.۲. رنج و سختی.〈 اشکلک دادن (کردن): (مصدر متعدی) [قدیمی] چوب لای انگشتان متهم گذاشتن و فشا...
-
برتافتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] bartāftan ۱. تحمل کردن.۲. (مصدر لازم) روگردانیدن.۳. پیچیدن؛ تاب دادن.۴. (مصدر لازم) مقابله و برابری کردن.
-
تسلیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تسلیة] tasliyat ۱. خرسندی دادن؛ دلخوشی دادن؛ کسی را از غمواندوه رهایی دادن و سرگرم ساختن.۲. تسلی دادن شخص عزادار و مصیبتزده.
-
تنسیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tansiq نظم و نسق دادن؛ ترتیب دادن و آراستن.
-
درخشش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) de(a)raxšeš پرتو دادن؛ فروغ و روشنی دادن.
-
امهال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'emhāl ۱. مهلت دادن؛ زمان دادن؛ فرصت دادن.۲. [قدیمی] سستی و کاهلی.