کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تابیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تابیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tābide پیچیده؛ تابدادهشده.
-
تابیده
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) tābide در حال گداخته شدن.
-
جستوجو در متن
-
ریسیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) riside تابیدهشده.
-
چله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ چهللا] čelle ۱. نخ تابیده؛ نخی که از تارهای باریک تابیده شود.۲. زه کمان.
-
تاب خورده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) tābxorde تابیده؛ پیچیده.
-
کبال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کبار، کباک› [قدیمی] kabāl ریسمان تابیدهشده از لیف خرما.
-
پیچانده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) pičānde پیچانیده؛ پیچیده؛ تابیده؛ پیچدادهشده.
-
مفتول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] maftul ۱. رشتۀ باریک فلزی که مانند نخِ تابیده است.۲. (صفت) تابیدهشده؛ تابدادهشده؛ پیچیده.
-
دشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دسک، دسه› [قدیمی] dašk رشتۀ تابیده که برای دوختن چیزی به سوزن بکشند.
-
بافته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) bāfte بههمپیچیده و تابیدهشده؛ چیزی که از تاروپود تشکیل شده؛ پارچه، فرش، و مانندِ آنها.
-
پیچیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) pičide ۱. پیچخورده.۲. تابیده.۳. درهمرفته.
-
ریسمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹رسمان› rismān رشتۀ بلند کلفتی که از پشم یا پنبه تابیده باشند.
-
زه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) zeh ۱. (موسیقی) تار ساز.۲. رودۀ تابیده که به کمان میبستند؛ چلۀ کمان.۳. [قدیمی] رشتۀ باریک تابیده از رودۀ گوسفند، ابریشم، یا فلز.
-
زه تاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) zehtāb کسی که پیشهاش تابیدن زه و درست کردن رشتۀ تابیده از رودۀ گوسفند یا حیوانات دیگر است.