کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بی مو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بی باک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bibāk بیترس؛ بیپروا؛ دلیر.
-
بی باکانه
فرهنگ فارسی عمید
(قید) bibākāne از روی بیباکی.
-
بی بر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bibar ویژگی چیزی که میوه نمیدهد؛ بیمیوه.
-
بی برگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bibarg ۱. درختی که برگهایش ریخته باشد.۲. [قدیمی، مجاز] بینوا؛ بیسروسامان.
-
بی برگشت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bibargašt ۱. نابرگشتنی؛ برنگشتنی.۲. قولوقرار یا معامله که فسخ نشود.
-
بی بضاعت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bibezā'at بیسرمایه؛ تهیدست؛ فقیر.
-
بی بندوبار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bibandobār کسی که پابند به آداب و رسوم و مقررات اجتماعی نباشد؛ بیقیدوبند؛ لاابالی.
-
بی بنیاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bibonyād بیپایه؛ بیاصل؛ بیاساس.
-
بی بها
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bibahā بیقیمت؛ بیارزش.
-
بی بهره
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) bibahre بینصیب.
-
بی پا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bipā ۱. [مجاز] بیاصل؛ بیاساس.۲. [قدیمی، مجاز] بیثبات؛ ضعیف.
-
بی پایان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bipāyān ۱. آنچه پایان نداشته باشد؛ بیکران؛ بیانتها.۲. [مجاز] بسیار.
-
بی پایه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] bipāye بیاصل؛ بیاساس.
-
بی پروا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) biparvā بیترس؛ بیباک.
-
بی پناه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bipanāh آنکه دوست و آشنا و پشتیبان ندارد؛ بیکس؛ بییاور.