کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بی حلم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بی پول
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. یونانی] bipul ۱. [مجاز] تهیدست؛ تنگدست.۲. آنکه پول ندارد.۳. (قید) بدون گرفتن پول؛ مفت.
-
بی تا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. مٲخوذ از عربی، مخففِ بیتاریخ] bitā فاقد تاریخ چاپ.
-
بی تا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bitā یکتا؛ بیمانند.
-
بی تاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bitāb بیقرار؛ بیطاقت؛ کسی که قرار و آرام ندارد.
-
بی تابانه
فرهنگ فارسی عمید
(قید) bitābāne از روی بیتابی و ناشکیبایی؛ بیصبرانه.
-
بی تابی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) bitābi بیقراری؛ بیآرامی.
-
بی تجربه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bitajro(e)be ناآزموده و تازهکار.
-
بی تربیت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bitarbiyat ۱. بیادب.۲. کسی که تعلیم و تربیت ندیده.
-
بی تمیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] bitamiz نادان؛ بیخرد: ◻︎ اوفتادهست در جهان بسیار / بیتمیز ارجمند و عاقل خوار (سعدی: ۸۴).
-
بی توان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bitavān ضعیف.
-
بی جنبه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [عامیانه] bijambe فاقد ظرفیت و خویشتنداری در برابر حوادث.
-
بی جهت
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [فارسی. عربی] bijahat ۱. بیسبب؛ بیعلت؛ بدون دلیل.۲. (صفت) بیهوده.
-
بی چون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bičun ۱. بیمانند؛ بینظیر؛ بیهمتا.۲. (اسم، صفت) از صفات باریتعالی.
-
بی چونی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) bičuni بیمانندی؛ بیمانند بودن.
-
بی چیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bičiz بینوا؛ مفلس؛ تهیدست.