کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بی جا و بی موقع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
جا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: giyāk] ‹جای› jā ۱. محل.۲. هر قسمتی از فضا یا سطح که کسی یا چیزی در آن قرار بگیرد.۳. منزل.۴. اثر باقیمانده از چیزی بر روی یک سطح: جای مُشت.۵. بستر: جا تَر است و بچه نیست.۶. جانشین؛ عوض؛ ازا: ◻︎ اگر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست / حرا...
-
گزک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) gazak فرصت و موقع مناسب برای کاری.
-
موقع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] movaqqa' ویژگی نوشتهای که مُهر یا امضا شده؛ مهر و امضاشده.
-
ریعان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] raya'ān اول و بهترین چیزی؛ بهترین موقع و موسم چیزی: ریعان شباب.
-
پزیسیون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: position] pozisiyon ۱. جا؛ مکان؛ موضع.۲. وضع و حالت.
-
هر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) [عامیانه] hor صدای از جا کنده شدن و فروریختن چیزی.
-
سراغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] sorāq ۱. نشان؛ علامت.۲. نشان پای.۳. پرسش از جا و مکان کسی.〈 به سراغ کسی یا چیزی رفتن: پی او رفتن و آن را جستجو کردن.〈 سراغ گرفتن: (مصدر متعدی) [عامیانه] کسی یا چیزی را جستجو کردن و جا و مکان او را از دیگران پرسیدن.
-
چپیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [عامیانه] ča(e)pidan ۱. درهم فرورفتن.۲. بهزور در جایی داخل شدن؛ بهزور و فشار میان جمعی درآمدن و جا گرفتن.۳. جا شدن چیزی در چیز دیگر بهزور و فشار.
-
چپیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [عامیانه] ča(e)pide بهزور و فشار جاگرفته؛ چیزی که بهزور و فشار میان چیز دیگر جا گرفته.
-
شیشه بر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) šišebor کسی که پیشهاش بریدن شیشه و جا دادن آن میان در و پنجره است.
-
پتو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) patu پارچۀ ضخیم به اندازۀ لحاف که از پشم یا پنبه بافته میشود و بیشتر در موقع خواب روی خود میاندازد.
-
خوش حساب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی، مقابلِ بدحساب] xošhesāb ویژگی کسی که بدهی خود را سر موقع و بیتٲخیر میپردازد.
-
سیسمونی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از سنسکریت] ‹سیسمانی› sismuni لباس و سایر لوازم کودک که پدر و مادر عروس موقع تولد نخستین فرزند او فراهم میکنند و به خانۀ داماد میفرستند.
-
تیرتخش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تیرتخشایی› [قدیمی] tirtaxš آنچه از باروت که به شکلهای مختلف برای آتشبازیها در مراسم جشن و شادمانی ساخته میشود و در موقع انفجار تولید نور و صدا میکند.
-
برخیزانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] barxizānidan ۱. کسی را از جا بلند کردن و برپا داشتن.۲. برافراختن.۳. برانگیختن.