کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیدرنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بی درنگ
فرهنگ فارسی عمید
(قید) biderang بدون تٲخیر و تٲمل؛ بیدیرکرد؛ فوراً.
-
درنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) da(e)rang صدایی که از به هم خوردن دو چیز فلزی، بلوری، یا چینی برمیآید.
-
درنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dirang] derang ۱. [مقابلِ شتاب] توقف.۲. تٲخیر؛ دیرکرد.۳. (اسم مصدر) سستی؛ آهستگی.۴. (اسم مصدر) ثبات و آرام.〈 درنگ کردن: (مصدر لازم)۱. دیر کردن.۲. توقف کردن.
-
بی
فرهنگ فارسی عمید
(پیشوند) [پهلوی: bē] ‹ابی› bi بر سر اسم درمیآید و معنی صفتی به آن میدهد و نفی و سلب را میرساند: بیآب، بیباک، بیبر، بیچاره، بیچون، بیخرد، بیدرمان، بیدرنگ، بیدریغ، بیکار، بیکران، ابیداد، ابیکرانه.۲. (حرف اضافه) [مقابل با] بدونِ: من بی او ج...
-
بی بی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] bibi ۱. مادربزرگ.۲. از ورقهای بازی با نقش یک زن بر روی آن.۳. [قدیمی] بانو.
-
خاله بی بی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. ترکی] [قدیمی] xālebibi نوعی آش که از آرد و برنج تهیه میشود.
-
بی آب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bi'āb ۱. جایی یا زمینی که آب نداشته باشد.۲. [مجاز] بیرونق؛ بیطراوت.۳. [قدیمی، مجاز] رسوا؛ بیآبرو.
-
بی آبرو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bi'āb[e]ru ۱. رسوا.۲. خوار.۳. شرمگین.
-
بی آبرویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) bi'āb[e]ruy(')i رسوایی.
-
بی آزار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bi'āzār کسی یا چیزی که آزار نمیرساند؛ بیخطر: حیوان بیآزار.
-
بی ادب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bi'adab ۱. بیدانش.۲. بیفرهنگ.۳. بیتربیت.۴. گستاخ.
-
بی امان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] bi'amān بیرحم؛ سنگدل.
-
بی اندازه
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) ‹بیانداز› bi'andāze فراوان؛ بسیار.
-
بی اندام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bi'andām ۱. قدوقامت زشت.۲. بیتناسب؛ ناهموار.
-
بی انصاف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bi'ensāf ستمکار؛ ظالم؛ بیدادگر.