کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیچارگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیچارگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) bičāregi ۱. درماندگی؛ ناتوانی.۲. بینوایی.
-
جستوجو در متن
-
ناامیدی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) na'om[m]idi درماندگی؛ بیچارگی.
-
ناچاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) nāčāri ناچار بودن؛ بیچارگی.
-
اضطرار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ezterār بیچاره شدن؛ ناچار شدن؛ درمانده شدن؛ بیچارگی؛ درماندگی.
-
فروماندگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] forumāndegi ۱. درماندگی؛ بیچارگی.۲. ناتوانی.
-
فلاکت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مٲخوذ از عربی] fa(e)lākat ناداری و خواری؛ فلکزدگی؛ بیچارگی؛ بدبختی.
-
بینوایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) binavāy(')i ۱. تهیدستی.۲. بیچارگی.۳. بیسروسامانی.
-
نکبت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: نَکبَة، جمع: نَکَبات] ne(a)kbat ۱. مصیبت؛ رنج؛ سختی.۲. خواری؛ بیچارگی.
-
درماندگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) darmāndegi ۱. بیچارگی؛ ناتوانی؛ عجز.۲. تنگدستی.
-
آوارگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'āvāregi حالت آواره بودن؛ دربهدری؛ بیخانمانی؛ سرگردانی: ◻︎ چو خواهم شد اکنون به بیچارگی / در این ره نبینم جز آوارگی (نظامی۶: ۱۱۵۶).
-
لنگیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) langidan لنگانلنگان راه رفتن؛ راه رفتن لنگ: ◻︎ بلنگید در زیر من بارگی / از او بازگشتم به بیچارگی (فردوسی: ۶/۴۸۹).
-
چاره سگال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] čāresegāl چارهسگالنده؛ چارهاندیش؛ چارهجو: ◻︎ چو عاجز شود مرد چارهسگال / ز بیچارگی درگریزد به فال (نظامی۵: ۸۷۴).
-
پیسی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [ترکی. فارسی] [قدیمی] pisi بیچارگی و بینوایی.〈 پیسی به سر کسی آوردن: [مجاز] او را رنج و عذاب دادن و رسوا و بیآبرو ساختن.〈 به پیسی افتادن: [مجاز] بیچاره، بینوا، و بیآبرو شدن.
-
زار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: zār] zār ۱. نابسامان؛ شوریده و درهم: حالِ زار، کارِ زار، ◻︎ عشق را عافیت به کار نشد / لاجرم کار عاشقان زار است (انوری: ۷۷۷)، ◻︎ چه مردی کند در صف کارزار / که دستش تهی باشد و کارْزار (سعدی۱: ۷۵)، ◻︎ ای تو دلآزار و من آزردهدل / دل شده ...