کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیهوده کار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بیهوده گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bihudegu کسی که سخنان بیمعنی و بیفایده بگوید؛ یاوهگو.
-
جستوجو در متن
-
هرزه کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] harzekār کسی که کارهای بیهوده بکند.
-
گوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gōs] ‹جوز› (زیستشناسی) [قدیمی] go[w]z گردو.〈 گوز بر گنبد افشاندن: [قدیمی، مجاز] کار عبث و بیهوده کردن: ◻︎ یکی نامجوی و دگر شادروز / مرا بخت برگنبد افشاند گوز (فردوسی: ۲/۴۲۲ حاشیه).〈 گوز بویا: (زیستشناسی) [قدیمی]= جوز 〈...
-
الکی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] 'alaki ۱. کار عبث و بیهوده.۲. سخنی که حقیقت نداشته باشد؛ دروغین.۳. (قید) بدون دلیل جدّی؛ از روی تفنن: او هر روز الکی به پارک میرفت.
-
عاطل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'ātel ۱. ویژگی آنچه یا آنکه به کار گرفته میشود؛ بیکار.۲. [قدیمی] بیبهره.۳. [قدیمی] بدون مسئول یا متصدی.〈 عاطلوباطل: بیکار؛ بیهوده.
-
بادرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] bādra(o)m ۱. بیهوده؛ بیاثر: ◻︎ چون به ایشان بازخورد آسیب شاه کامیاب / جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادرم (عنصری: ۳۴۰ حاشیه).۲. ازکاربازمانده.۳. تباه.۴. کار بیهوده.
-
سفساف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] safsāf ۱. پست از هرچیز.۲. (اسم) سخن بیهوده و بیمعنی.۳. (اسم) کار پست؛ امر حقیر.۴. (اسم) غباری که هنگام بیختن آرد از آن بلند شود.۵. (اسم) خاک نرم.
-
غاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] (زیستشناسی) qāz پرندهای شناگر، بزرگتر از مرغابی و کوچکتر از قو، با گردن دراز، و پاهای پردهدار که نر و مادهای همشکل دارد. وزنش تا دوازده کیلوگرم میرسد؛ خربط.〈 غاز چراندن: (مصدر لازم) [مجاز]۱. کار بیهوده کردن.۲. بیکاری؛ ولگر...
-
باد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: vāt] bād ۱. (هواشناسی) هوای متحرک؛ حرکت شدید یا ضعیف هوا که در اثر اختلاف درجۀ حرارت و به هم خوردن تساوی وزن مخصوص در نقاط مختلف کرۀ زمین به وجود میآید.۲. ‹واد› ورم، آماس، و برآمدگی در بدن یا چیز دیگر.۳. [مجاز] غرور؛ نخوت؛ خودبینی.&la...