کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بینوا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بینوا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) binavā ۱. بیچیز.۲. بیچاره.۳. بیسروسامان.۴. ناتوان؛ درمانده.۵. بدبخت.
-
جستوجو در متن
-
شوریده روزگار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] šurideruz[e]gār بیسروسامان؛ بینوا.
-
بی چیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bičiz بینوا؛ مفلس؛ تهیدست.
-
غریب پرور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] qaribparvar کسی که مردم غریب و بینوا را بنوازد و پذیرایی کند.
-
افتقار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'efteqār فقیر شدن؛ بینوا شدن؛ نیازمند شدن؛ تهیدستی؛ درویشی.
-
نابنوا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] nābenavā ۱. ضایع و تباهشده.۲. بینوا.
-
آس وپاس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] 'āsopās بینوا؛ مفلس؛ لاتوپات؛ لاتولوت.
-
غریب نواز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] qaribnavāz آنکه مردم غریب و بینوا را بنوازد؛ غریبپرور؛ نوازندۀ غریب.
-
مسکین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: مساکین] meskin ۱. فقیر؛ بینوا؛ درویش؛ بیچیز.۲. بیچاره؛ درمانده.
-
بی برگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bibarg ۱. درختی که برگهایش ریخته باشد.۲. [قدیمی، مجاز] بینوا؛ بیسروسامان.
-
بی سامان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bisāmān ۱. بینظموترتیب.۲. بیبرگ؛ بیتوشه؛ بینوا.۳. بیخانمان؛ بیسروسامان.
-
بی کس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bikas ۱. تنها؛ بییار.۲. کسی که دوست و آشنا و خانواده ندارد؛ غریب؛ بیچاره؛ بینوا.
-
سوخته خرمن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] suxtexa(e)rman ۱.آنکه خرمنش آتش گرفته و سوخته باشد.۲. [مجاز] کسی که هستی خود را از دست داده؛ بینوا؛ بدبخت.
-
مستاصل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mosta'sal ۱. [مجاز] بینوا؛ بیچاره.۲. ازبیخبرکنده؛ ریشهکنشده.