کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیمار و علیل و ذلیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
علیل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'alil ۱. بیمار؛ مریض؛ رنجور؛ دردمند.۲. دارای معلولیت: دستش علیل بود.۳. [مجاز] ناقص؛ نامفهوم؛ نارسا.۴. (قید) با بیماری و رنج: یک عمر علیل زندگی کرد.
-
ذلیل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: اذلَّة] zalil پست و زبون؛ خوار.
-
انگشتال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'angeštāl بیمار؛ ناخوش؛ علیل؛ دردمند: ◻︎ ز خانومان و قرابت به غربت افتادم / بماندم اینجا بیسازوبرگ و انگشتال (ابوالعباس ربنجنی: شاعران بیدیوان: ۱۳۳).
-
معتل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: معتلّ] mo'tal[l] ۱. (ادبی) در صرف عربی، کلمهای که دارای حرف عله باشد.۲. [قدیمی] بیمار و علیل.
-
ذلت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ذلّة] zellat ذلیل شدن؛ خوار شدن؛ پست و زبون شدن؛ خواری؛ زبونی.
-
پیرزا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹پیرزاد، پیرزاده› pirzā ۱. آنکه از پدر و مادری علیل یا سالخورده بهوجود آمده.۲. آنکه در بدو تولد تن رنجور و چهرهای پرچینوچروک مانند پیران داشته باشد.
-
استذلال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'estezlāl کسی را ذلیل پنداشتن؛ خوار و ناچیز شمردن؛ خوار کردن.
-
خاک مال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) xākmāl ۱. مالیدن خاک به چیزی، به ویژه ظروف، برای شستن آن.۲. [مجاز] خوار و ذلیل کردن.
-
دنائت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: دناءة] de(a)nā'at فرومایه شدن؛ پست و ذلیل شدن؛ پستی؛ فرومایگی؛ پستفطرتی.
-
ظلیف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] zalif ۱. بدحال.۲. ذلیل؛ خوار.۳. ویژگی امر سخت و دشوار.
-
سخره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: سخرَة] [قدیمی] soxre ۱. ذلیل و مقهور و زیردست.۲. کسیکه مردم او را ریشخند کنند.۳. آنکه به کار بیمزد گمارده شود؛ کسی که دیگری او را به کار بیمزد وادارد.
-
بیمارداری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] bimārdāri بیمار داشتن؛ پرستاری و مواظبت از بیمار.
-
خاک برسر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] xākbarsar ۱. مصیبتدیده: ◻︎ پیران قبیله خاک برسر / رفتند به خاکبوس آن در (نظامی۳: ۴۲۴).۲. خوار؛ ذلیل. Δ در مخاطبه دشنام و نفرین است نسبت به مخاطب.〈 خاکبرسر شدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] بدبخت شدن؛ بیچاره شدن.
-
جوشانده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) (پزشکی) jušānde دارویی که در آب بجوشانند و افشرهاش را به بیمار میدهند.
-
ضعیف المزاج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: ضعیفالمِزاج] [قدیمی] za'ifolme(a)zāj آنکه مزاجش ضعیف است و زود بیمار میشود.