کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیش زور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کم بیش
فرهنگ فارسی عمید
(قید) kambiš = کَم 〈 کم و بیش
-
جستوجو در متن
-
گاوزور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gāvzur ۱. آنکه زور و نیرویی مانند زور و نیروی گاو داشته باشد.۲. زور و قوّت گاو.
-
زور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: zōr] zur ۱. توانایی؛ نیرو؛ قوه؛ قدرت: ◻︎ چه خوش گفت آن تهیدست سلحشور / جُوی زر بهتر از پنجاه من زور (سعدی: ۱۲۵).۲. فشار.۳. زبردستی.۴. [قدیمی] جور و ستم.〈 زور آوردن: (مصدر لازم) زور دادن؛ فشار دادن؛ فشار وارد کردن بر کسی یا بر چیزی....
-
زور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zavar زبر؛ بالا.
-
زورآزمایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) zur[']āz[e]māy(')i ۱. سنجیدن یا نشان دادن زور و قوۀ خود.۲. آزمودن زور و قوۀ یکدیگر با کشتی گرفتن و دستوپنجه نرم کردن.
-
زور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] zur کذب؛ دروغ؛ باطل.
-
زاور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zāvar زور؛ قوه؛ قدرت؛ یارا؛ توانایی.
-
توان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: tuvān] tavān نیرو؛ زور؛ قوه؛ قدرت؛ طاقت.
-
قوی پنجه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] qavipanje ۱. زبردست.۲. آن که زور بازو دارد.
-
متغلب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] motaqalleb آنکه به زور چیزی را در اختیار خود درآورد؛ متجاوز.
-
زورگو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) zurgu زورگوینده؛ آنکه دیگری را به زور مجبور به قبول امری بکند.
-
مغصوب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] maqsub چیزی که به زور و ستم از کسی گرفته شده باشد.
-
شیرزور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] širzur ویژگی آنکه زور و نیروی شیر دارد؛ دلیر و پرزور مانند شیر.
-
همزور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) hamzur دو تن که به یک اندازه زور و قوه داشته باشند.