کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیش خورد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کم بیش
فرهنگ فارسی عمید
(قید) kambiš = کَم 〈 کم و بیش
-
جستوجو در متن
-
لت انبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] lat[']ambān پرخور؛ شکمپرست: ◻︎ نه هربار خرما توان خورد و برد / لتانبان بدعاقبت خورد و مرد (سعدی۱: ۱۴۷ حاشیه).
-
خورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر، بن ماضیِ خوردن) ‹خورده، خوردی› xord ۱. = خوردن۲. (اسم) [قدیمی] خوراک؛ غذا؛ طعام: ◻︎ خوردی که خُورَد گوزن یا شیر / ایشان خایند و من شَوَم سیر (نظامی۳: ۴۷۶).
-
خوردی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خورد، خورده› [قدیمی، مجاز] xordi خوراک؛ غذا؛ طعام.
-
آشمیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [مخففِ آشامیدن] 'āšmidan نوشیدن: ◻︎ خوشدل شد و آرمید با او / هم خورد و هم آشمید با او (نظامی۳: ۴۱۶).
-
پنداریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] pendāridan = پنداشتن: ◻︎ زشت باید دید و انگارید خوب / زهر باید خورد و پندارید قند (رابعه: شاعران بیدیوان: ۷۴ حاشیه).
-
پیش خورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) pišxord = پیشخور: ◻︎ جهان پیشخورد جوانیت باد / فزون از همه زندگانیت باد (نظامی۵: ۱۰۱۷).
-
خوراندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹خورانیدن› xorāndan روادار کردن کسی به خوردن چیزی؛ چیزی را به خورد کسی دادن.
-
خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: xvartan] xordan ۱. فروبردن غذا از گلو؛ چیزی در دهان گذاشتن و فرودادن.۲. [مجاز] به ناروا تصرف کردن: با کلک پولم را خورد.۳. [عامیانه، مجاز] جلوگیری از بروز حالتی مانند گریه یا خنده: گریهاش را خورد.۴. (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] هم...
-
برزه گاو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹برزگاو، ورزگاو› [قدیمی] barzegāv گاو نری که برای شخم زدن زمین به کار رود: ◻︎ برزهگاویست کاو خورد ناچار / بر تخمی که خود کند شدیار (عثمان مختاری: ۶۹۹).
-
کاریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] kāridan کاشتن؛ زراعت کردن: ◻︎ بسا کس که بر خورد و هرگز نکاشت / بسا کس که کارید و بر برنداشت (اسدی: ۲۱۰).
-
ترونده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹تروند› [قدیمی] tarvande میوۀ نارس؛ نوبر؛ نوباوه: ◻︎ تروندۀ پالیزجان هر گاو و خر را کی رسد / زآن میوههای نادره زیرک دل و گربز خورد (مولوی۲: ۲۴۶).
-
فرخسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farxaste ۱. خسته.۲. زخمی و بر زمینکشیدهشده: ◻︎ او می خورد به شادی و کام دل / دشمن نزار گشته و فرخسته (ابوالعباس ربنجنی: شاعران بیدیوان: ۱۳۵).۳. پایمالشده.
-
پیلبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹پیلوان، فیلبان› [قدیمی] pilbān ۱. نگهبان پیل.۲. کسی که بر پشت پیل مینشیند و پیل را میراند: ◻︎ دوستی با پیلبانان یا مکن / یا طلب کن خانهای در خورد پیل (سعدی: ۱۸۴).