کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیش از همه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کم بیش
فرهنگ فارسی عمید
(قید) kambiš = کَم 〈 کم و بیش
-
جستوجو در متن
-
همگان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، ضمیر) hamegān = همه: ◻︎ از همگان بینیاز و بر همه مشفق / وز همه عالم نهان و بر همه پیدا (سعدی۲: ۳۰۳).
-
پیشاپیش
فرهنگ فارسی عمید
(قید) pišāpiš ۱. پیشپیش.۲. پیشتر از همه؛ جلوتر از همه.
-
همشیره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹همشیر› hamšire ۱. کسی که با دیگری از یک پستان شیر خورده باشد.۲. [مجاز] خواهر: ◻︎ غلامانی همه کاری به بزم و رزم شایسته / همه چون شید در مجلس همه چون شیر در میدان ـ همه با تیر همرخت و همه با نیزه همخوابه / همه با شیر همشیره همه با پیل همد...
-
پساوند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (ادبی) [قدیمی] pasāvand ۱. = پسوند۲. قافیه: ◻︎ همه یاوه همه خام و همه سست / معانی از چکاته تا پساوند (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۰).۳. مقطع شعر.
-
سازمند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sāzmand ۱. ساخته و آماده.۲. آراسته و بانظام؛ منظم و مرتب؛ سازور: ◻︎ سازمند از تو گشت کار همه / ای همه و آفریدگار همه (نظامی۴: ۵۳۷).
-
پیش ترین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pištarin جلوترین؛ پیش از همه.
-
مری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مٲخوذ از عربی؛ مُمالِ مراء] [قدیمی] meri نزاع؛ جدال؛ خصومت: ◻︎ یکسره میره همه باد است و دم / یکدله میره همه مکر و مریست (حکیم غمناک: صحاحالفرس: مری).
-
دادک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از ترکی] [قدیمی] dādak ۱. دادا؛ دده؛ خدمتکار پیر.۲. رئیس عدالتخانه؛ دادبیگ: ◻︎ همه بادش ز حاجب وز امیر / همه لافش ز دادک وز وزیر (سنائی: لغتنامه: دادک).
-
سرتاپا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sartāpā ۱. سراپا؛ از سرتاپا.۲. (قید) [مجاز] همه؛ همگی.
-
استغراق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'esteqrāq ۱. [مجاز] سخت به کاری مشغول شدن؛ بیش از حد به چیزی توجه کردن.۲. (منطق) همه را فراگرفتن؛ شامل همه شدن.۳. (تصوف) توجه کامل سالک به گفتن ذکر، چنانکه از خودبیخود شود؛ مقام بیخودی و فنا.۴. [قدیمی، مجاز] از بین رفتن؛ نابو...
-
برو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ ابرو] (زیستشناسی) [قدیمی] boru =ابرو: ◻︎ همه یکسره دل پر از کین کنید / سواران بروها پر از چین کنید (فردوسی۴: ۹۲۸).
-
بون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bun = بن: ◻︎ موج کریمی برآمد از لب دریا / ریگ همه لاله گشت از سر تا بون (دقیقی: ۱۰۴).
-
پیش قطار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] pišqatār شتری که در قطار جلوتر از همه باشد؛ نخستین شتر از شتران قطارکرده.