کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیشفعال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
فعال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] fa''āl کوشا؛ پُرکار.
-
فعال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [جمعِ فعل] [قدیمی] fe'āl کارها.
-
بیش
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [پهلوی: vēš] biš افزونتر؛ بسیارتر؛ فراوانتر.
-
بیش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bēš] (زیستشناسی) biš گیاهی بسیارسمّی با برگهایی شبیه برگ کاهو یا کاسنی و ریشۀ غدهای سفت که اندرون آن سیاه است؛ هلاهل؛ اجلگیاه.
-
فعال مایشا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: فعّالٌ لِمایشاء] fa''ālemāyašā' ویژگی کسی که آنچه بخواهد انجام میدهد.
-
کم بیش
فرهنگ فارسی عمید
(قید) kambiš = کَم 〈 کم و بیش
-
جستوجو در متن
-
آکتیو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فرانسوی: active] ‹اَکتیو› 'āktiv ۱. فعال؛ کاری؛ پرکار.۲. مؤثر.۳. (نظامی) [منسوخ] کسی که همۀ عمر خود را به شغل نظامی اختصاص دهد.
-
کوفشانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kufšāne بافنده؛ جولاهه: ◻︎ نفرین کنم ز درد فعال زمانه را / کاو کبر داد و مرتبت این کوفشانه را (شاکر: شاعران بیدیوان: ۴۵).
-
رونق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: رَونق] ro[w]naq ۱. حالت پرمشتری بودن کالا و داد و ستد؛ رواج.۲. فعال و شکوفا بودن چیزی؛ جلوه داشتن: با آمدن او خانه دوباره رونق گرفت.۳. آبادی؛ آبادانی.
-
هالوژن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: halogène] (شیمی) hāložen هر یک از عناصر غیرفلری و بسیار فعال گروه هفتم جدول تناوبی شامل فلوئور، کلر، برم، ید، و آستاتین که در ترکیب با فلزات، نمک تولید میکنند.
-
کردگار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kerd[e]gār ۱. انجامدهنده؛ فعال.۲. از نامهای خداوند.۳. (قید) [قدیمی] بهعمد؛ عمداً: ◻︎ نه چون پورِ میرِ خراسان که او / عطا را نشسته بُوَد کردگار (رودکی: ۵۰۱).۴. [قدیمی] آفریننده؛ خالق.
-
کاری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به کار) [پهلوی: kārīk] kāri ١. کسی که زیاد کار میکند یا خوب از عهدۀ کاری برمیآید؛ کارکن؛ فعّال.٢. [مجاز] مؤثر؛ اثرگذار: تیر کاری، زخم کاری.٣. [قدیمی، مجاز] جنگجو؛ دلیر و جنگاور.۴. [قدیمی، مجاز] نیکو؛ خوب.
-
پرکار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) porkār ۱. کسی که بسیار کار بکند؛ فعال.۲. ویژگی تابلو نقاشی یا پارچۀ قلابدوزی که در آن نقشونگار و ریزهکاری بسیار باشد.۳. ویژگی آنچه در ساختن و درست شدن آن ظرافت به کار رفته باشد.
-
لوح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: لَوح، جمع: الواح] lo[w]h ۱. هر چیز پهن، مانندِ سنگ، چوب، استخوان، یا فلز.۲. [قدیمی] قطعهای پهن که در مکتبخانهها بر آن مینوشتند.۳. [قدیمی] تختۀ کشتی.〈 لوح محفوظ:۱. در روایات اسلامی، لوحی در آسمان هفتم که احوال و حوادث گذشته و آین...