کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیست یک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
یک یک
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹یکایک، یکبهیک› yekyek ۱. تکتک؛ یکییکی.۲. یکی پس از دیگری.
-
یک نورد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] yeknavard به یک طریق؛ بر یک طریقه؛ بر یک منوال.
-
یک ور
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عامیانه] yekvar یکسو؛ یکطرف؛ به یک طرف؛ به یک پهلو.
-
تسو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تسوج، تاسوج، طسوج› [قدیمی] tasu ۱. یک قسمت از ۲۴ قسمت شبانهروز؛ یک ساعت.۲. یک قسمت از ۲۴ قسمت چوب گز بزازان.۳. یک قسمت کوچک از چیزی.
-
ملت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ملّة، جمع: ملل] mellat ۱. مردم یک کشور که از یک نژاد و تابع یک دولت باشند.۲. [قدیمی] شریعت؛ کیش؛ آیین.۳. [قدیمی] پیروان یک دین.
-
مصراع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مصاریع] ‹مصرع› mesrā' ۱. (ادبی) یک نیمه از یک بیت شعر.۲. [قدیمی] یک لنگۀ در.
-
چهاریک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چاریک› ča(ā)hāryek یک بخش از چهار بخش چیزی؛ یک چهارم چیزی؛ یک چهارم؛ ربع.
-
طرفةالعین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی: طَرفةالعَین] [مجاز] to(a)rfatol'eyn یک چشم به هم زدن؛ یک آن؛ یک لحظه.
-
پرسنل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: personnel] personel مجموع کارمندان یک اداره یا یک سازمان.
-
سی یک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) siyek یک جزء از سی جزء چیزی؛ یکسیام.
-
یک به یک
فرهنگ فارسی عمید
(قید) yekbeyek یکایک؛ یکییکی؛ یکانیکان.
-
پلان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: plan] pelān ۱. نقشۀ کوچک افقی یک ساختمان که درآ« تمام جزئیات نشان داده میشود.۲. (هنر) در سینما، صحنۀ ساکن یا متحرکی که بدون قطع کردن و در یک نوبت فیلمبرداری میشود.۳. نقشۀ ساختار یک ساختمان، یک دستگاه، یک نوشته و مانند انها.
-
ارجل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'arjal ویژگی اسبی که یک پا یا یک دستش سفید باشد.
-
بیستار
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر، تابع) ‹بیسار› bistār اشاره به یک شخص یا یک چیز مجهول و غیرمعلوم؛ فلان.
-
ده یک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dahyek یک جزء از ده جزء چیزی؛ یکدهم؛ عشر؛ دهیوده.