کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیدمشک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیدمشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بیدموش› (زیستشناسی) bidmešk ۱. درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگیهای تیز در زیر آن.۲. شکوفههای معطر این گیاه که عرق آن ملیّن و مقوی قلب و معده است: شربت عرق بیدمشک.
-
جستوجو در متن
-
بهرامج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: بهرامه] (زیستشناسی) [قدیمی] bahrāmaj = بیدمشک
-
بیدموش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) bidmuš = بیدمشک
-
گربکو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] gorbaku = بیدمشک
-
گربه بید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] gorbebid = بیدمشک
-
مشک بید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت. فارسی] (زیستشناسی) [قدیمی] mo(e)škbid = بیدمشک
-
پله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pele نوعی درخت بید؛ بیدمشک.
-
بهرامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بهرامج› [قدیمی] bahrāme ۱. (زیستشناسی) = ابریشم۲. جامۀ سبز.۳. (زیستشناسی) = بیدمشک
-
جودانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جودانک› jo[w]dāne ۱. (زیستشناسی) درختی شبیه درخت بیدمشک که چوب محکم و سخت و شاخههای صاف و راست دارد و از شاخههایش دستۀ بیل و کلنگ درست میکنند.۲. نوعی بافت کاموا.۳. [قدیمی] نوعی کافور مرغوب.
-
عرق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'araq ۱. (زیستشناسی) مایعی که از غدههای زیر پوست بدن تراوش میکند و مرکب از آب، نمک، اوره، و مواد دیگر است؛ خوی؛ خی.۲. نوعی نوشیدنی الکلی که از تقطیر شراب انگور، سیب، خرما یا کشمش بهدست میآید.۳. هر مایعی که از تقطیر جوشاندۀ بعضی ...