کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیخود و بیجهت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بی جهت
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [فارسی. عربی] bijahat ۱. بیسبب؛ بیعلت؛ بدون دلیل.۲. (صفت) بیهوده.
-
یک جهت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] yekjahat همراه و همدل؛ دارای یک قصد و نیت.
-
رسوایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) rosvāy(')i بیآبرویی و شرمندگی به جهت کار؛ بد بدنامی.
-
چهارجهت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] ča(ā)hārjahat چهار جهت اصلی که عبارت است از مشرق، مغرب، شمال، و جنوب؛ چهارسمت.〈 چهارجهت فرعی: چهار جهتی که بین چهار جهت اصلی قرار دارد و عبارت است از شمال شرقی، جنوب شرقی، شمال غربی، و جنوب غربی.
-
کارروا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kārravā ١. نافع و سودمند جهت پیشرفت کار.٢. شایسته و سزاوار برای کار.
-
قلائدالشعر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] qalā'edošše'r شعرهایی که از جهت خوبی همیشه باقی و محفوظ بماند و فراموش نشود.
-
خاک شناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) (کشاورزی) xākšenās کسی که انواع خاکها و خاصیت هر کدام جهت کشتوزرع را میشناسد.
-
جهت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جَهة و جِهة، جمع: جهات] ja(e)hat ۱. طرف؛ جانب؛ سوی.۲. [مجاز] سبب.
-
دلکو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: delco] delko دستگاه کوچکی در موتور اتومبیل برای توزیع برق جهت تولید انفجار در مخلوط هوا و بخار بنزین.
-
قبل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] qebal ۱. جانب؛ طرف.۲. نزد.۳. طاقت و قدرت.۴. جهت؛ سبب.
-
زلزله سنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] (زمینشناسی) zelzelesanj دستگاهی که بهوسیلۀ آن از وقوع زلزله، شدت، جهت، و وسعت میدان آن مطلع میشوند.
-
سوق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سَوق] so[w]q ۱. راندن.۲. راندن چهارپا.۳. [مجاز] جهت دادن؛ راهنمایی و هدایت.
-
رسم الخط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: رسمالخطّ] rasmolxat[t] طرز نوشتن کلمات، بهویژه از جهت پیوستهنویسی و جدانویسی حروف واژهها.
-
تولوئن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: toluène] (شیمی) tolu(o)'en مایعی بیرنگ، فرّار، و قابل اشتعال که در قطران زغالسنگ وجود دارد و جهت تهیۀ مواد منفجره، دارو، و بعضی رنگها به کار میرود.
-
بی
فرهنگ فارسی عمید
(پیشوند) [پهلوی: bē] ‹ابی› bi بر سر اسم درمیآید و معنی صفتی به آن میدهد و نفی و سلب را میرساند: بیآب، بیباک، بیبر، بیچاره، بیچون، بیخرد، بیدرمان، بیدرنگ، بیدریغ، بیکار، بیکران، ابیداد، ابیکرانه.۲. (حرف اضافه) [مقابل با] بدونِ: من بی او ج...