کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیا و برو، بیا برو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
شاغوله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شاشوله› [قدیمی] šāqule طره و ریشۀ دستار؛ منگوله: ◻︎ شاغولهٴ دستار تو اینجا نخرند / دستار نگهدار و برو بر سر پیچ (ابنیمین: ۶۵۲).
-
بلبشو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مخففِ بهل + بشو (= بگذار و برو)] ‹بلبشو› [مجاز] belbešu ۱. غوغا؛ شلوغی.۲. هرجومرج.
-
شل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی: شلّ] šal[l] ویژگی کسی که پا یا دستش معیوب و ازکارافتاده باشد: ◻︎ برو شیر درنده باش ای دغل / مینداز خود را چو روباه شل (سعدی۱: ۸۸).
-
لالستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹لالهستان› [قدیمی] lālestān لالهزار: ◻︎ باغ و لالستان چه باشد آستینی برفشان / باغبان را گو بیا گر گل به دامن میبری (سعدی۲: ۵۷۸).
-
وروغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] voruq تیرگی؛ کدورت: ◻︎ بیا ساقی آن آب آتشفروغ / که از دل برد زنگ و از جان وروغ (فخرالدیناسعد: مجمعالفرس: وروغ).
-
احکام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ حُکم] 'ahkām ۱. آداب و رسوم.۲. قوانین؛ مقررات: ◻︎ ای دل برو مقلد احکام شرع باش / کز یمن آن به عالَم تحقیق وارسی (ابنیمین: ۵۲۰).۳. = حُکم〈 احکام نجوم: طریقهای از غیبگویی یا پیشبینی حوادث از روی اوضاع کواکب که آنها را در...
-
قلب شناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qalbšenās ۱. آنکه زر و سیم ناسره را بشناسد.۲. آنکه باطل را از حق تمیز دهد.۳. کسی که مردم ریاکار را تشخیص دهد: ◻︎ گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ / یا رب این قلبشناسی ز که آموخته بود (حافظ: ۲۲۶).
-
الست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: الستُ (=آیا نیستم؟)] 'alast ازل؛ زمانی که ابتدا ندارد. Δ مٲخوذ از قرآن کریم: «اَلَستُ بربِّکُم؟» (اعراف: ۱۷۳) (= آیا من پروردگار شما نیستم؟): ◻︎ برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر / که ندادند جز این تحفه به ما روز الست (حافظ: ۶...
-
جان گزا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹جانگزای› [مجاز] jāngazā ۱. آنچه روح را بیازارد و به آن گزند برساند؛ گزندرساننده به جان: ◻︎ بیا ساقی آن شربت جانفزای / به من ده که دارم غمی جانگزای (نظامی۵: ۷۸۵).۲. آسیبرساننده.
-
زلوبیا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زلیبا، زلیبیا، زلابی› zalubiyā نوعی شیرینی زردرنگ که مخلوط ماست و نشاسته را با قیف کیسهای مخصوص در روغن داغ میریزند و پس از برشته شدن در شیرۀ شکر میاندازند؛ زولبیا. Δ چون به شکل زالو از قیف ریخته میشود «زلو بیا» نامیده شده.
-
کارفرما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹کارفرمای› kārfarmā ١. [مقابلِ کارگر] (حقوق) آنکه در قبال پرداخت مزد، کارگران را به کار میگمارد؛ صاحبکار: ◻︎ کارفرمای همی داند فرمودن کار / لاجرم کارگر از کار همیآید بر (فرخی: لغتنامه: کارفرما).۲. [قدیمی] فرمانروا؛ حاکم.٣. [قدیمی] اث...
-
فعل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: افعال، جمعالجمع: افاعیل] fe'l ۱. عمل؛ کار؛ کردار.۲. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که بر وقوع امری یا کاری در زمان معین دلالت میکند.۳. (اسم مصدر) انجام دادن عملی.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] نیرنگ.〈 فعل امر: (ادبی) در دستور زبان،...
-
شادروان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: šaturvan] ‹شادوان، شاروان، شادربان› [قدیمی] šādo(a)rvān ۱. پردۀ بزرگی که در قدیم جلو بارگاه سلاطین میکشیدند؛ سراپرده: ◻︎ برو ببین که چه زیبا کشیده دست بهار / ز گونهگونه در اطراف باغ شادروان (کمالالدین اسماعیل: ۷۷).۲. پیشگاه کاخ و بار...
-
خم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xumbak] ‹خنب، خمب› xom ۱. ظرف سفالی بزرگ: ◻︎ بیا ساقی از خمّ دهقان پیر / میی در قدح ریز چون شهدوشیر (نظامی۵: ۷۷۴).۲. (موسیقی) [قدیمی] کوس؛ طبل: ◻︎ بفرمود تا بر درش گاودم / دمیدند و بستند رویینه خم (فردوسی: ۴/۸).
-
سخت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) saxt ۱. [مقابلِ آسان] دشوار؛ مشکل.۲. [مقابلِ نرم و سست] سفت.۳. محکم و استوار.۴. [قدیمی، مجاز] بخیل، خسیس.۵. (قید) بسیار: ◻︎ بیا که قصر امل سخت سستبنیاد است / بیار باده که بنیاد عمر بر باد است (حافظ: ۹۰).〈 سخت گرفتن: (مصدر لازم) کار را بر ...