کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیابان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیابان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: viyāpān و viāvān] biyābān دشت؛ صحرا؛ زمین پهناور و بیآبوعلف.
-
واژههای مشابه
-
بیابان گرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) biyābāngard ۱. کسی که در بیابانها میگردد.۲. کسی که در بیابان زندگی میکند.۳. چادرنشین.
-
بیابان نشین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) biyābānnešin کسی که در بیابان و در زیر چادر زندگی میکند؛ صحرانشین.
-
بیابان نورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) biyābānnavard انسان یا حیوانی که در بیابانها میگردد؛ بیابانگرد.
-
جستوجو در متن
-
بیدا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بَیداء] [قدیمی] beydā بیابان.
-
بریه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: برّیـَّة، جمع: بَراریّ] [قدیمی] barriy[y]e صحرا؛ بیابان.
-
بادیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بادیَة، جمع: بَوادی] bādiye صحرا؛ بیابان؛ هامون.
-
ساد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sād دشت؛ بیابان؛ صحرا.
-
مهمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مهامه] [قدیمی] mahmah بیابان؛ دشت بیآبوعلف.
-
جرگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jorg صحرا؛ دشت؛ بیابان.
-
صحراگرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] sahrāgard بیابانگرد؛ صحرانشین.
-
صحرانشینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] sahrānešini زندگی در بیابان و در زیر چادر؛ چادرنشینی.
-
صحرانورد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] sahrānavard ۱. بیاباننورد؛ بیابانگرد.۲. ویژگی اسب رونده و تیزتک که بیابانها را درهمنوردد: ◻︎ هم از تازیاسپان صحرانورد / هم از تیغ چون آب زهرآب خَورد (نظامی۵: ۸۷۶).