کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بچوب یا بمیخ بستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بسته بندی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) bastebandi ۱. عمل بستن چیزی.۲. بستن چیزهایی در جعبه یا قوطی یا لفافه.
-
باربند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bārband جای بستن بار در سقف اتومبیل یا اتوبوس.
-
بانداژ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [فرانسوی: bandage] (پزشکی) bāndāž بستن زخم یا اندام آسیبدیدۀ بدن با باند؛ باندپیچی.
-
بندان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bandān ۱. بستهکننده.۲. در حال بستن یا بستهکردن: یخبندان.
-
انتحال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'entehāl ۱. (ادبی) سخن یا شعر کسی را به خود نسبت دادن.۲. [قدیمی] به خود بستن؛ به خود نسبت دادن.۳. [قدیمی] خود را به مذهبی بستن.
-
تعاهد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ta'āhod ۱. با هم عهد بستن؛ پیمان بستن؛ همعهد شدن.۲. به کاری یا امری توجه و رسیدگی کردن.
-
پینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pine ۱. تکۀ پارچه یا چرم که به لباس یا کفش پاره بدوزند؛ وصله.۲. آن قسمت از پوست، بهویژه در کف دستوپا، که در اثر کار کردن سفت و ستبر شده باشد.۳. ستبری پوست میانۀ پیشانی از سجدۀ بسیار.〈 پینه بستن: (مصدر لازم) ستبر شدن پوست، بهویژه در کف د...
-
آینه بندان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) 'āy[e]nebandān عمل بستن آیینههای بسیار بر در و دیوار خانه یا جای دیگر هنگام جشن و شادمانی.
-
دستگیره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dastgire ۱. آلتی که در پشت در میکوبند که هنگام بستن یا باز کردن در آن را به دست گیرند.۲. تکه پارچهای با آن ظرف غذا یا هر چیز دیگر را میگیرند.
-
سگک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sagak ۱. حلقۀ کوچک یا قلاب فلزی که برای بستن کمربند، کفش یا تزیین به کار میرود.۲. [مصغر سگ] سگ کوچک.
-
محمل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] mahmel ۱. [جمع: محامل] آنچه در آن کسی یا چیزی را حمل کنند؛ هودج؛ پالکی؛ کجاوه.۲. آنچه محل اعتماد واقع شود؛ محل اعتماد.۳. علت؛ سبب؛ انگیزه.〈 محمل بربستن: (مصدر لازم) [قدیمی] = 〈 محمل بستن〈 محمل بستن: (مصدر لازم) [قد...
-
بست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bast ۱. مقدار کمی از تریاک که یک بار روی حقۀ وافور بچسبانند و دود کنند.۲. (بن ماضی بستن) = بستن۳. بسته (درترکیب با کلمات دیگر): داربست، چوببست.۴. [منسوخ] جایی که کسی از ترس به آنجا پناه ببرد که نتوانند او را دستگیر کنند، مانند اماکن مقدس و خان...
-
گره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: grah] ‹گری› gereh ۱. پیچیدگی و بههمبستگی در نخ و ریسمان یا چوب و شاخۀ درخت یا چیز دیگر.۲. بند؛ پیوند.۳. [مجاز] کار مشکل.۴. [قدیمی، مجاز] چین و شکن زلف.۵. [قدیمی] مقیاس طول، معادل یکشانزدهم ذرع.〈 گره بستن: (مصدر متعدی)۱. گره در چ...
-
بستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: bastan، مقابلِ گشودن] bastan ۱. چیزی را به چیز دیگر یا به جایی پیوند دادن؛ بند کردن.۲. (مصدر لازم) سفت شدن؛ افسردن؛ منجمد شدن.۳. (مصدر متعدی) منجمد ساختن.
-
دربندان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] darbandān ۱. حالت بسته بودن درها و بستن در خانهها یا دکانها: ◻︎ شهر رمضان گرچه مبارک شهری است / اما در وی همیشه دربندان است (واله هروی: لغتنامه: دربندان).۲. (اسم مصدر) محاصره.