کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بَست 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bost ۱. بستان؛ باغ.۲. [قدیمی] گلزار.
-
جستوجو در متن
-
ناگذاره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] nāgozāre آنچه منفذ و گذرگاه به سوی خارج نداشته باشد؛ بنبست.〈 کوچهٴ ناگذاره: [قدیمی] کوچۀ بنبست.
-
بی دررو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bidarro[w] ۱. بنبست.۲. کوچۀ بنبست.۳. آنچه راه فرار یا عبور نداشته باشد.۴. بخار یا حرارتی که در دستگاهی جمع شود و راه خروج نداشته باشد.
-
پس کوچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) paskuče ۱. کوچۀ کوچک.۲. کوچۀ بنبست.
-
اسکلت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: squelette] 'eskelet ۱. (زیستشناسی) = استخوانبندی۲. بخش تحملکنندۀ بار ساختمان؛ چوببست.۳. [عامیانه، مجاز] شخص بسیار لاغراندام.
-
بروبوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مرکب از بر] barobum سرزمین؛ بوموبر: ◻︎ زمینی که دارد بروبوم سست / اساسی بر او بست نتوان درست (نظامی۵: ۷۶۲).
-
خوابنیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹خبنیده› xābanide کسی که بهخواببردهشده؛ خواباندهشده: ◻︎ بر مهد عروسِ خوابنیده / خوابش بربود و بست دیده (نظامی۳: ۵۲۷).
-
نوش گیا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] nušgiyā = نوشگیاه: ◻︎ نوشگیا پخت و بدو درنشست / رهگذر زهر به تریاک بست (نظامی۱: ۷۱).
-
خوازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xāze نوعی چوببست برای چراغانی و آذینبندی؛ طاق نصرت: ◻︎ منظر او بلند چون خوازه / هریکی زو به زینتی تازه (عنصری: ۳۶۹).
-
تحصن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tahasson ۱. (سیاسی) به جایی پناهنده شدن.۲. (سیاسی) بست نشستن.۳. [قدیمی] در حصار شدن.۴. [قدیمی] در جای استوار و محکم قرار گرفتن.
-
داربست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dārbast ۱. چوببندی.۲. چوببست.۳. چوبهایی که زیر درخت انگور برپا کنند و شاخههای تاک را روی آن بیندازند؛ داربند.
-
خوهل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹خهل، خوهله، خهله› [قدیمی] xohl پیچخورده؛ کج؛ ناراست؛ دارای انحنا: ◻︎ وآن بندها که بست فلاطون پیشبین / خوهْل است و سست پیش کهین پیشکار من (ناصرخسرو: ۲۹۹).
-
منجنیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. مٲخوذ از یونانی، جمع: مجانق] ‹منجنیک› manjaniq ۱. چوببستهای بلندی که برای کارهای بنایی درست میکنند.۲. [قدیمی] آلتی که در جنگهای قدیم برای پرتاب کردن سنگ یا گلولههای آتش به کار میرفته.
-
بش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] baš بند؛ بست؛ بند فلزی که به صندوق یا ظرف شکسته میزنند: ◻︎ ز آبنوس دری اندر او فراشته بود / بهجای آهن، سیمین همه بش و مسمار (ابوالمؤید: شاعران بیدیوان: ۵۹).