کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بَرمه بند و بَرمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
برمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] barme = بهرمه
-
جستوجو در متن
-
مچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) moč ۱. مفصل میان دست و ساق دست؛ بند دست.۲. مفصل میان پا و ساق پا؛ بند پا.
-
انسداد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ensedād ۱. بسته شدن؛ بند شدن؛ بند آمدن.۲. (پزشکی) بسته شدن و گرفتگی مجازی بدن.
-
لیفه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹نیفه› life جای بند در کمر شلوار که بند را از آن میگذرانند و به کمر میبندند.
-
شراک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَشْرُک و شُرُک] [قدیمی] šerāk بند کفش.
-
بش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] baš بند؛ بست؛ بند فلزی که به صندوق یا ظرف شکسته میزنند: ◻︎ ز آبنوس دری اندر او فراشته بود / بهجای آهن، سیمین همه بش و مسمار (ابوالمؤید: شاعران بیدیوان: ۵۹).
-
بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: band، جمع: بنود] band ۱. (زیستشناسی) محل اتصال دو استخوان در بدن؛ مفصل.۲. محل اتصال دو چیز؛ پیوند.۳. گرهِ نی.۴. (حقوق) قسمتی از کتاب یا قانون.۵. فصل.۶. ریسمان.۷. ریسمان یا زنجیر که به دستوپای انسان یا حیوانی ببندند.۸. دیواری که از سنگ...
-
زنجیربان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] zanjirbān زندانبانی که زندانیان را بند و زنجیر میکند.
-
شاخچه بند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) šāxčeband ویژگی آنکه به دیگری افترا و تهمت ببندد؛ تهمتبند.
-
راه بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) rāhband ۱. راهدار و باجگیر.۲. دزد راهزن.
-
هوس کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] havaskār آنکه در بند هواوهوس و خواهش نفس است.
-
یک بند
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عامیانه، مجاز] yekband ۱. پشتسرهم.۲. یکنفس و بدون درنگ.
-
اشتالنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شتالنگ› [قدیمی] 'eštālang ۱. (زیستشناسی) استخوانی در میان بند و ساق پا؛ استخوان پاشنۀ پا.۲. استخوانی که از میان بند پا و ساق پاچۀ گوسفند بیرون میآوردند و با آن قمار میزدند؛ قاب؛ بجل؛ بجول؛ بژول.
-
خسته بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xasteband ۱. پارچه، نوار، و مرهمی که بر روی زخم و جراحت میبندند.۲. (اسم، صفت) شکستهبند.