کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بيضوي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بیضوی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به بَیضَة) [عربی: بَیضویّ] beyzavi شبیه بیضی.
-
جستوجو در متن
-
تخم مرغی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به تخممرغ) toxmemorqi به شکل تخممرغ؛ شبیه تخممرغ؛ بیضوی؛ بیضی.
-
اویشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) 'avišk گیاهی پوشیده از کرک، با برگهای بیضوی و گلهای کوچک سفید و میوهای قهوهایرنگ به اندازۀ فندق که در طب قدیم به عنوان تببُر و دافع کِرم به کار میرفته؛ پنیربند.
-
گتیک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فرانسوی: gothique] gotik ۱. باستانی؛ کهن؛ بسیار قدیم.۲. سبکی از معماری که در آن ساختن طاقهای قوسی و بیضوی، برپا داشتن ستونها، مجسمهها و ترکیبات دیگر در بنا معمول شد.
-
ترتیزک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] ‹تراتیزک، ترهتیزه، ترهتیزک، ترهتندک› (زیستشناسی) tartizak گیاهی یکساله با برگهای بیضوی و طعم تندوتیز که جزء سبزیهای خوردنی مصرف میشود. دارای ید، آهن، و فسفات و ضد اسکوربوت است؛ شاهی؛ ککژه؛ ککش؛ کیکر؛ کیکیز.
-
اوجا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اوجه، وجه، وج› (زیستشناسی) 'ujā درختی جنگلی از نوع نارون، با پوست سخت و شکافدار و برگهای بیضوی نوکتیز؛ لو؛ لی؛ قرهآغاج؛ قرهغاج؛ گل پردار؛ مَلَج.
-
قهوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قهوَة] (زیستشناسی) qahve ۱. نوشیدنی تیرهرنگی که از دَم کردن دانههای بودادۀ گیاه قهوه تهیه میشود و محرک اعصاب است.۲. (زیستشناسی) دانههای تیرهرنگ گیاه قهوه که بو دادۀ آن را جوشانده و مینوشند.۳. (زیستشناسی) گیاهی درختی با برگهای ب...
-
تخم مرغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) toxmemorq جسمی تقریباً بیضوی با پوستی نسبتاً محکم که در شکم مرغ خانگی تولید میشود، و از چند قسمت تشکیل میشود: ۱) پوست آهکی که دارای منافذ ریز برای تنفس نطفه است، ۲) پوست نازکی که در داخل پوست آهکی وجود دارد، ۳) آلبومین یا سفیدۀ ت...
-
ید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَیدی، جمعالجمع: اَیادی] yad ۱. دست.۲. [مجاز] قدرت.〈 ید بیضا:۱. دست سفید و روشن. Δ یکی از معجزات حضرت موسی که هر وقت دست در بغل میکرد و بیرون میآورد نوری از آن ساطع میشد.۲. [مجاز] توانایی؛ قدرت.۳. [مجاز] کرامت و خرق ع...