کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بو ستدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گل بو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] golbu آنکه بوی خوش مانند بوی گل دارد.
-
غالیه بو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] ‹غالیهبوی› [قدیمی] qāliyebu آنچه بوی غالیه میدهد: ◻︎ من و آن جعدموی غالیهبوی / من و آن ماهروی حورنژاد (رودکی: ۴۹۵).
-
شاه بو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شاهبوی› [قدیمی] šāhbu ۱. عنبر.۲. مشک: ◻︎ بیقیمت است شکّر از آن دو لبان اوی / کاسد شد از دو زلفش بازار شاهبوی (رودکی: ۵۱۳).
-
شب بو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شببوی› (زیستشناسی) šabbu گیاهی زینتی باساقۀ بلند و گلهایی به رنگهای مختلف؛ شبانبوی؛ خیرو؛ خیری؛ هیری؛ زراوشان.
-
مشک بو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سنسکریت. فارسی] ‹مشکبوی› [قدیمی] mo(e)škbu ۱. آنچه که بوی مشک بدهد.۲. [مجاز] معطر؛ خوشبو.
-
خوش بو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹خوشبو، خوشبوی، خوشبوی› xošbu دارای بوی خوش؛ معطر.
-
جستوجو در متن
-
زبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: uzvān] ‹زفان، زوان› zabān ۱. (زیستشناسی) عضو گوشتی و متحرک در دهان انسان و حیوان که با آن مزۀ غذاها چشیده میشود و به جویدن غذا و بلع آن کمک میکند و انسان بهوسیلۀ آن حرف میزند.۲. [مجاز] لهجه و طرز تکلم و گفتار هر قوم و ملت.〈 زب...