کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بوش سر کوچک شاتون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
شاخک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ شاخ] šaxak ۱. شاخ کوچک.۲. شاخۀ کوچک: ◻︎ در جلوات آمدهست بر سر گل عندلیب / در حرکات آمدهست شاخک شاهسپَرَم (منوچهری: ۷۰).
-
بدست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گدست› [قدیمی] ba(e)dast فاصله بین سر انگشت کوچک تا سر انگشت بزرگ درحالیکه انگشتها از هم باز باشد؛ وجب؛ اندازۀ دست.
-
قمری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) qomri پرندهای خاکیرنگ و کوچکتر از کبوتر با سر کوچک، گردن کشیده، و نوک باریک؛ یاکریم؛ موسیکوتقی.
-
ماهیچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹مایچه› (زیستشناسی) māhiče برخی از گوشتهای بدن انسان یا حیوان که دارای دو سر باریک و شبیه ماهی کوچک است؛ عضله.
-
فریس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] faris حلقهای کوچک و چوبی که برای بستن بار در سر ریسمان میبندند.
-
سرک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ سر] sarak ۱. سر کوچک.۲. فزونی و بالا بودن وزن یا ارزش چیزی نسبت به چیز دیگر.۳. سربار؛ اضافهبار.〈 سرک داشتن: (مصدر لازم) سر داشتن و فزونی داشتن چیزی نسبت به چیز دیگر در وزن یا ارزش.〈 سرک کشیدن: (مصدر لازم)۱. به جایی سر زدن و سر...
-
قله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قلَّة، جمع: قُلَل و قِلال] qolle ۱. [مجاز] بلندترین نقطه چیزی.۲. (زمینشناسی) سر کوه.۳. [مجاز] سبو؛ کوزه؛ کوزۀ بزرگ یا کوچک.
-
سنجاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹سنجق› sanjāq وسیلۀ کوچک فلزی مانند سوزن که میتوان با آن اشیای نازک را به هم وصل کرد.〈 سنجاق سر: گیرهای که زنان به موهای خود میزنند.
-
شترمرغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اشترمرغ› (زیستشناسی) šotormorq پرندهای با گردن و پاهای دراز و سر و بالهای کوچک که نمیتواند پرواز کند ولی به سرعت میدود؛ مرغ آتشخوار.
-
ریش تراش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) rištarāš ۱. کسی که موی سر و صورت افراد را اصلاح میکند؛ تراشندۀ ریش.۲. وسیلۀ کوچک برقی برای تراشیدن موی صورت.
-
تپانچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تپنچه، توانچه› tapānče ۱. (نظامی) سلاح گرم کوچک دستی.۲. [قدیمی] = سیلی۳. [قدیمی] لطمه: ◻︎ زنم چندان تپانچه بر سر و روی / که یاربیاربی خیزد ز هر موی (نظامی۲: ۱۵۱).
-
چکاوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čakvā] ‹چکاوه، چکاو، چاوک، چکوک› čakāvak ۱. (زیستشناسی) پرندهای کوچک و خوشآواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر؛ چرز؛ مانوک؛ مانورک؛ جل؛ جلک؛ ژوله؛ هوژه؛ خجو؛ خاکخسپه: ◻︎ هر چکاوک را رسته ز بر سر کلهی / زاغ با راغ گرفته به یکی کنج ...
-
آبزن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āpzan] [قدیمی] 'ābzan ظرف بزرگ فلزی، چینی یا سفالی که در آن بدن خود را شستوشو دهند؛ حوض کوچک؛ وان؛ آبشنگ؛ آبسنگ: ◻︎ همی خون دام و دد و مرد و زن / بریزد کند در یکی آبزن ـ مگر کاو سر و تن بشوید به خون / شود فال اخترشناسان نگون (فرد...
-
برغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ورغ، برغاب، برغست، برم، ورم› [قدیمی] barq جایی از نهر که با سنگ و خاک جلو آن را ببندند تا آب داخل جوی دیگر شود؛ جایی که آب از نهر وارد جوی کوچک شود؛ سر برغ: ◻︎ چو شمع از عشق هر دم بازخندم / به پیش چشم برغی بازبندم (عطار: لغتنامه: برغ).
-
کبک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) kabk پرندهای به اندازۀ کبوتر با بدن گرد، سر کوچک، دم کوتاه، و پرهای خاکستریرنگ که برای استفاده از گوشتش شکار میشود.〈 کبک دری: (زیستشناسی)۱. نوعی کبک درشت که در کوه یا درۀ کوه بهسر میبرد.۲. (موسیقی) از آهنگهای موسیقی.