کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بودش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بودش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] budeš = بودن
-
جستوجو در متن
-
آب دستی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] 'ābdasti چابکی و تردستی در کار؛ مهارت: ◻︎ چنان در لطف بودش آبدستی / که بر آب از لطافت نقش بستی (نظامی۲: ۱۲۸).
-
کهن زاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] kohanzād کهنسال؛ پیر: ◻︎ چنین گفت آن سخنگوی کهنزاد / که بودش داستانهای کهن یاد (نظامی۲: ۱۲۳).
-
فسیله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سیله، نسیله› [قدیمی] fasile ۱. گله؛ رمه.۲. گلۀ اسب: ◻︎ ز هر سوی بودش فسیله یله / به شهر اندر آورد یکسر گله (فردوسی: ۱/۳۱۸ حاشیه).
-
قصارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: قِصارة] [قدیمی] qe(a)sārat حرفۀ قصار؛ پیشۀ گازر؛ گازری.〈 قصارت کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] شستن؛ شستوشو دادن: ◻︎ امام خواجه که بودش سر نماز دراز / به خون دختر رز خرقه را قصارت کرد (حافظ: ۲۷۲ حاشیه).
-
آبخور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āp-xwar] 'ābxor ‹آبخورد، آبشخور›۱. (کشاورزی) مقدار قابلیت زمین برای جذب آب.۲. آن قسمت از اجسام شناور که در آب قرار میگیرد.۳. [قدیمی] کنار رودخانه، تالاب، سرچشمه، و محلی که از آنجا آب بردارند یا آب بخورند: ◻︎ وز آن آبخور شد به جای ن...