کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
به آیین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
به هم ریخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] beham[']rixte درهمشده؛ بینظموترتیب.
-
لب به لب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] labbelab لبالب؛ پر؛ لبریز.لبپر= لبپر زدن: (مصدر لازم) بیرون ریختن مایع از ظرف هنگام تکان خوردن.
-
گوش به زنگ
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [عامیانه، مجاز] gušbezang متوجه و منتظر امری یا خبری که شاید برسد.〈 گوش به زنگ بودن: [عامیانه، مجاز] متوجه و مراقب و منتظر بودن.
-
چشم به راه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] če(a)šmberāh ۱. کسی که در انتظار آمدن کسی، چیزی، یا رسیدن خبری باشد؛ منتظر: ◻︎ چو ماهروی مسافر که بامداد پگاه / درآید از درِ امّیدوارِ چشمبهراه (سعدی۲: ۶۷۱).
-
حلقه به گوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] halqebeguš ۱. کسی که حلقه یا گوشواره در گوش دارد.۲. [مجاز] مطیع؛ فرمانبردار: ◻︎ بندۀ حلقهبهگوش ار ننوازی برود / لطف کن لطف که بیگانه شود «حلقهبهگوش» (سعدی: ۶۴).
-
خانه به دوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] xānebeduš ویژگی کسی که خانه و مکان ثابت و معینی ندارد؛ بیخانمان؛ آواره.
-
دست به سر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] dastbesar غمگین؛ اندوهناک.〈 دستبهسر کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز] روانه ساختن و دور کردن کسی از نزد خود با حیله و نیرنگ: ◻︎ رازداری نَبُوَد شیوۀ زاهد چو سبو / از در میکدهاش دستبهسر باید کرد (سعید اشرف: لغتنامه: دست...
-
دی به دین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dadvidēn] ‹دیبادین› [قدیمی] deybedin نام روز بیستوسوم از هر ماه خورشیدی که زردشتیان در این روز جشنی برپا میکردند: ◻︎ دیبهدین است و دین مرد خرد / آن شناسم که لعل باده خورد (مسعودسعد: ۵۴۹).
-
دی به مهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] deybemehr نام روز پانزدهم از هر ماه خورشیدی که زردشتیان در این روز جشنی برپا میکردند: ◻︎ دیبهمهر است مهربانی کن / از همه چیز مهربانی بِه (مسعودسعد: ۵۴۷).
-
زن به مزد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] zanbemozd ویژگی مردی که زن خود را در ازای گرفتن پول در اختیار دیگری بگذارد؛ دیوث و بیغیرت.
-
زنده به گور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) zendebegur ۱. کسی که زنده در گور دفن شود.۲. [مجاز] کسی که با تلخکامی و ناتوانی در کنجی ساکن باشد.
-
سال به سال
فرهنگ فارسی عمید
(قید) sālbesāl هرسال؛ سالییکبار.
-
شاخ به شاخ
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹شاخبرشاخ، شاخدرشاخ› šāxbešāx ۱. حالت دو حیوان شاخدار هنگام روبرو شدن باهم و شاخ زدن به یکدیگر.۲. (صفت) [قدیمی، مجاز] گوناگون و رنگارنگ: ◻︎ پرنده مرغکان گستاخگستاخ / شمایل بر شمایل شاخبرشاخ (نظامی۲: ۱۳۷)، ◻︎ بدین امیدهای شاخدرشاخ / کرم...
-
سیزده به در
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sizda[h]bedar مراسمی که در روز سیزدهم فروردین در ایران برگزار میشود و مردم به خارج شهر و به باغ و صحرا میروند و آن روز را به شادی، تفریح، و با انواع بازیها میگذرانند و به اصطلاح نحسی سیزده را در میکنند.
-
جان به سر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jānbesar کسی که در حال جان دادن باشد و در آن حالت بهواسطۀ امری یا حادثهای به هیجان آید و مضطرب و بیقرار شود: ◻︎ همین نه لاله ز شوق تو داغ بر جگر است / که شمع نیز ز سوز غم تو جانبهسر است (محمدسعید اشرف: لغتنامه: جانبهسر بودن).〈 جان...