کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بهمن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بهمن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: vahuman] bahman ۱. ماه یازدهم از سال خورشیدی؛ ماه دوم زمستان.۲. تودۀ برف که در اثر وزش باد در قسمتی از کوه جمع میشود و ناگهان سرازیر میگردد.۳. ‹بهمنین، بهمنان› (زیستشناسی) گیاهی خودرو و خاردار با برگهای بریده که ریشۀ آن مصرف دارویی...
-
جستوجو در متن
-
وهمن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: vahuman] [قدیمی] vahman روز دوم از هر ماه خورشیدی؛ بهمن.
-
بهمنجنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: بهنمگان] ‹بهمنچنه، بهمنچه› [قدیمی] bahmanjane = بهمنگان: ◻︎ اورمزد و بهمن و بهمنجنه فرخ بُوَد / فرخت باد اورمزد و بهمن و بهمنجنه (منوچهری: ۹۷)، ◻︎ اندر آمد ز در حجرۀ من صبحدمی / روز بهمنجنه یعنی دوم از بهمنماه (انوری: ۴۱...
-
بهمنگان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bahmangān جشنی که ایرانیان قدیم، تا چند قرن پس از اسلام، در روز دوم بهمن، بهواسطۀ توافق نام روز با نام ماه میگرفتهاند و در این روز انواع خوراکها پخته و مهمانی میکردهاند؛ بهمنروز.
-
اردی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ اردیبهشت] [قدیمی] 'ordi = اردیبهشت: ◻︎ دی و اردی و بهمن و فروَدین / همیشه پُر از لاله باشد زمین (فردوسی: مجمعالفرس: اردی).
-
بردالعجوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] bardolajuz سرمای پیرزن؛ هفت روز آخر زمستان؛ سه روز آخر بهمن و چهار روز اول اسفند.
-
قیصران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. فارسی] (موسیقی) [قدیمی] qeysarān از الحان قدیم ایرانی: ◻︎ به جوش اندرون دیگ بهمنجنه / به گوش اندرون بهمن و قیصران (منوچهری: ۷۵).
-
ژانویه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: janvier] žānviye ماه اول از سال میلادی که ۳۱ روز و تقریباً برابر نیمۀ دوم دی و نیمۀ اول بهمنماه است.
-
امشاسپند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹امشاسفند› 'amšāspand در آیین زردشتی، هریک از شش یا هشت فرشتۀ بزرگ درجۀ اول (بهمن، اردیبهشت، شهریور، اسپندارمذ، خرداد، و امرداد، و گاه سپنتامینو) که هرکدام مظهری از صفات اهورامزدا یا مٲمور ادارۀ بخشی از کارهای جهان هستند.
-
دلو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] dalv ۱. سطل؛ ظرف آبکشی؛ ظرف یا چرمی که با آن آب از چاه بکشند؛ دول.۲. (نجوم) یازدهمین صورت فلکی منطقةالبروج که در نیمکرۀ جنوبی قرار دارد.۳. یازدهمین برج از برجهای دوازدهگانه، برابر با بهمن.
-
سده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sade ۱. = قرن۲. [قدیمی] جشنی که ایرانیان قدیم در روز دهم بهمن میگرفتند و در شب دهم بهمن آتش بسیار میافروختند و بر گرد آن شادی میکردند: ◻︎ شب آمد بر افروخت آتش چو کوه / همان شاه در گرد او با گروه ـ یکی جشن کرد آن شب و باده خورد / سده نام آن ج...
-
رنگین کمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ranginkamān کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد میشود؛ قوسوقزح؛ کمان رستم؛ کمان بهمن؛ کمان سام؛ آزفنداک؛ آژفنداک؛ آفنداک؛ کرکم؛ کلکم؛ نوس؛ نوسه؛ نوشه؛ سویسه؛ سرویسه؛ تربسه؛ تربیسه؛ ترسه؛ سدکیس؛ شدکیس؛ سرکیس؛ اغلی...
-
چله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ چهله] čelle ۱. روز چهلم وقوع امری.۲. ایامی در تابستان و زمستان که اوج شدت گرما یا سرماست.۳. [مجاز] مکان خلوتی که صوفیان در آن به ریاضت میپردازند.۴. (تصوف) چهل روزی که صوفیان در آن به ریاضت و عبادت میپردازند.〈 چلهٴ تابستان:۱. چهل ر...
-
مرغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: morv] (زیستشناسی) morq ۱. جانوری از خانوادۀ ماکیان که برای استفاده از گوشت یا تخمش پرورش مییابد؛ مرغ خانگی.۲. پرنده.〈 مرغ استخوانخوار:۱. عقاب شکاری.۲. هما.〈 مرغ انجیرخوار: (زیستشناسی) پرندهای از راستۀ گنجشکان که انگور و ا...