کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بهرهمند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بهره مند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بهرمند، بهرومند› bahremand دارای بهره و نصیب؛ سودبرده؛ کسی که از چیزی یا کاری سود و بهره برده باشد.
-
مند
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) [پهلوی: omad, mand] mand صاحب؛ دارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ارجمند، خردمند، دردمند. Δ در بعضی ترکیبات واو هم افزوده میشود مثل: برومند، تنومند، دانشومند.
-
بهره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bahrak] bahre ۱. (بانکداری) سود بانکی.۲. سود؛ فایده.۳. [قدیمی] قسمت؛ نصیب؛ بخش.
-
بهره بهره
فرهنگ فارسی عمید
(قید) bahrebahre بخشبخش.〈 بهرهبهره کردن: (مصدر متعدی) بخشبخش کردن؛ قسمت کردن.
-
بزه مند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] beze[h]mand = بزهکار
-
گریه مند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] geryemand گریان؛ اشکریز.
-
گله مند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] gelemand آنکه از کسی شکایتی دارد؛ شکوهکننده.
-
علاقه مند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] 'alāqemand دارای علاقه؛ دوستدار؛ آن که به کسی یا چیزی دلبستگی دارد.
-
روزی مند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] ruzimand برخوردار: ◻︎ آنکه دستش به دادن روزی / آمد اندر زمانه روزیمند (انوری: ۶۲۰).
-
شکوه مند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) šokuhmand دارای وقار و شکوه؛ باشکوهوجلال؛ شکوهناک.
-
وسوسه مند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] vasvasemand دارای وسوسه.
-
طالع مند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] ‹طالعور› [قدیمی، مجاز] tāle'mand نیکبخت؛ خوشبخت؛ خوشطالع.
-
بهره بر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bahrebar ۱. سودبرنده.۲. شریک؛ انباز.
-
بهره بردار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bahrebardār ویژگی کسی که از درآمد ملک یا مزرعه یا کارخانه سود و بهره برمیدارد.
-
بهره برداری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) bahrebardāri ۱. بهره برداشتن؛ سود بردن.۲. برداشتن حاصل زراعت.۳. بهدست آوردن و به فروش رساندن محصول کارخانه یا آنچه از معادن استخراج میشود.