کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بهایم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بهایم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بهائم، جمعِ بَهیمَة] bahāy(')em چهارپایان.
-
جستوجو در متن
-
پراکنده گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹پراکندهگوی› [قدیمی] parākndegu پریشانگو؛ بیهودهگو: ◻︎ بهایم خموشند و گویا بشر / پراکندهگوی از بهایم بتر (سعدی: ۱۵۵ حاشیه).
-
ثمامیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ثمامیَة] samāmiy[y]e گروهی از معتزله، پیروان ثمامةبن اشرس نمیری و معاصر هارون و مٲمون، خلفای عباسی، که معتقد بودند مشرکان و زندیقان مانند بهایم خاک میشوند، نه به بهشت میروند و نه به دوزخ.
-
زبان بسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [مجاز] zabānbaste ۱. خاموش؛ ساکت: ◻︎ بهایم خموشند و گویا بشر / زبانبسته بهتر که گویا به شر (سعدی۱: ۱۵۵)، ◻︎ تو دانی ضمیر زبانبستگان / تو مرهم نهی بر دل خستگان (سعدی۱: ۱۹۸).۲. گنگ؛ بیزبان.