کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بندان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بندان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bandān ۱. بستهکننده.۲. در حال بستن یا بستهکردن: یخبندان.
-
واژههای مشابه
-
آینه بندان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) 'āy[e]nebandān عمل بستن آیینههای بسیار بر در و دیوار خانه یا جای دیگر هنگام جشن و شادمانی.
-
شش بندان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) šešbandān = فاشرستین
-
یخ بندان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) ‹یخبند› yaxbandān شدت سرمای زمستان و یخ بستن آب.
-
جستوجو در متن
-
مجمده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: مجمد] [قدیمی] majmade یخبندان.
-
خاییدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] xāy(')idan چیزی را با دندان نرم کردن؛ جویدن: ◻︎ همه نخلبندان بخایند دست / ز حیرت که نخلی چنین کس نبست (سعدی۱: ۱۷۴).
-
نخل بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] naxlband کسی که از موم یا کاغذ گل و درخت مصنوعی درست کند: ◻︎ همه نخلبندان بخایند دست / ز حیرت که نخلی چنین، کس نبست (سعدی۱: ۱۷۴).
-
فاشرستین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از سُریانی] ‹فاشرشتین، فاشرشین› (زیستشناسی) [قدیمی] fāšerestin گیاهی شبیه فاشرا یا لبلاب، با برگهایی پهن، ساقهای سیاه، و میوهای خوشهای که به گیاهان و اشیای اطراف خود میپیچد؛ ششبندان سیاه؛ سیاهدارو.
-
زمستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: zamistān] zemestān از فصول چهارگانۀ سال؛ سهماه بعد از پاییز؛ سهماه آخر سال خورشیدی که موسم سرما و یخبندان است و روزها از همه وقت کوتاهتر است.
-
شیرین کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] širinkār ویژگی کسی که کار و هنر جالب توجه از خود نشان میدهد: ◻︎ بندهای رطب از نخل فروآویزند / نخلبندان قضا و قدر شیرینکار (سعدی۲: ۶۴۶).
-
پری دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی، عامیانه] paridār ۱. کسی که جن داشته باشد؛ جنزده؛ دیوانه؛ مجنون.۲. دختری که پریافسا او را واسطۀ ارتباط خود با جن و پری قرار دهد: ◻︎ چون پریداران درخت گل همیلرزد به باد / چون پریبندان بر او بلبل همی افسون کند (قطران: ۸۳).