کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بمعنی (غیر) و (دیگر) پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: ditikar] ‹دگر› digar ۱. جز؛ غیر؛ بیگانه؛ شخصی یا چیزی غیر از آنکه یا آنچه قبلاً دیده یا گفتهشده، مثل کس دیگر، روز دیگر، سال دیگر.۲. (قید) باز و مجدد.
-
اخری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'oxrā ۱. دیگر؛ غیر.۲. (اسم) آخرت.
-
غیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غَیر] qeyr ۱. [جمع: اغیار] دیگر.۲. کس دیگر؛ بیگانه.۳. ادات سلب؛ نا (در ترکیب با کلمۀ دیگر): غیرارادی، غیرجایز، غیرخالص، غیررسمی، غیرطبیعی، غیرعادی، غیرعمد، غیرلازم، غیرمٲ کول، غیرمتعظ، غیرمسئول، غیرملفوظ، غیرممکن.〈 غیرِ: (حرف اضافه)...
-
مشرف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mošref ۱. بالا برآمده؛ کسی یا چیزی که بربلندی قرار دارد و یا از غیر خود بلندتر است.۲. کسی یا چیزی که از بلندی مسلط بر کس دیگر یا چیز دیگر باشد؛ دیدهورشونده.۳. [قدیمی] ناظر خرج.۴. [قدیمی] ناظر عمل.
-
تیزاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (شیمی) tizāb مایعی بیرنگ و تندبو که فلزات را (غیر از طلا و برخی فلزات کمیاب دیگر) حل میکند. در طب و صنعت به کار میرود. استنشاق بخار آن خطرناک است؛ تندآب؛ اسیدنیتریک؛ اسیدازتیک؛ جوهر شوره.〈 تیزاب سلطانی: (شیمی) مخلوط اسیدنیتریک و اسیدکلر...
-
اسیدنیتریک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: acide nitrique] (شیمی) 'asidnitrik مایعی بیرنگ با بوی تند و محلول در آب که فلزات (غیر از طلا و برخی فلزات کمیاب دیگر) را حل میکند و در طب و صنعت بهکار میرود؛ تیزاب؛ اسیدازتیک.
-
انجماد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'enjemād ۱. جامد شدن؛ افسرده و بسته شدن؛ یخ بستن.۲. (فیزیک) تغییر حالت از مایع به جامد در اثر سرما و نقصان حرارت یا تٲثیرات دیگر. Δ تمام اجسام در حالت انجماد حجمشان کوچک میشود غیر از آب و چدن.
-
دگرگون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) degargun ۱. جور دیگر؛ طور دیگر.۲. واژگون و سرنگون.۳. منقلب.۴. رنگ دیگر.
-
متمم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: متمَّم] motammem ۱. آنچه باعث تکمیل و تمام شدن چیز دیگر باشد؛ تمامکننده؛ کاملکننده.۲. نوشتۀ کوتاهی که به اصل یک متن اضافه میشود؛ ضمیمه؛ پیوست.۳. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که پس ازحرف اضافه قرار دارد؛ مفعول غیر صریح.۴. بقیه؛ ب...
-
تشخیص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tašxis ۱. تمیز دادن و جدا کردن چیزی از چیز دیگر؛ معین کردن اینکه چهچیز از چه نوع است؛ شناسایی: تشخیص بیماری او از عهدۀ پزشکان خارج بود.۲. (ادبی) نسبت دادن ویژگیهای انسانی به موجودات غیر ذیروح یا امور انتزاعی؛ جاندارانگاری.
-
زبان دان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) zabāndān ۱. کسی که غیر از زبان مادری خود زبان دیگر هم میداند.۲. [قدیمی، مجاز] زبانآور؛ سخندان؛ فصیح و بلیغ: ◻︎ زباندانی آمد به صاحبدلی / که محکم فروماندهام در گِلی (سعدی۱: ۸۱).
-
مستحیل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mostahil ۱. محال؛ نابودنی؛ امری که محال و غیر ممکن به نظر آید.۲. از حال خود برگشته؛ تغییرشکلیافته.۳. (اسم، صفت) جسمی که تبدیل به جسم دیگر شده باشد.۴. مکار؛ حیلهگر.
-
عاقله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: عاقلَة] 'āqele ۱. عاقل (زن).۲. (اسم) (فقه) خویشان و نزدیکان قاتلِ غیر مکلف بهسبب سفاهت یا علت دیگر که خونبهای مقتول بر عهدۀ آنان است: ◻︎ خونبهای جرم نَفْس قاتله / هست بر حلمش دیَت بر عاقله (مولوی: ۷۵۷).۳. [قدیمی] قوۀ عقل.
-
زبان بر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] zabānbor ۱. برهان و دلیل قاطع که مدعی را خاموش سازد و دیگر چیزی نگوید.۲. جوابی که زبان طرف را کوتاه کند و دیگر حرف نزند.۳. ویژگی عطا و بخششی که زبان خصم یا مدعی و شاکی را ببندد و دیگر بدگویی و شکایت نکند.
-
ادماج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (ادبی) 'edmāj در بدیع، آوردن سخنی در ضمن مدح یا ذم یا غیر آن که بر موضوع دیگر دلالت کند و بر شیوایی و لطف سخن بیفزاید، مانندِ این بیت: در عهد شاه عادل اگر فتنه نادر است / این چشم مست و فتنۀ خونخوار بنگرید (سعدی۲: ۴۴۹) که شاعر د...