کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بله گوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بله بران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [مٲخوذ از عربی. فارسی] ‹بلهبُری› baleborān مراسمی که در آن خانوادههای عروس و داماد برای شرایط ازدواج با هم توافق کنند و جواب قبول از خانوادۀ عروس بگیرند.
-
جستوجو در متن
-
مرزنگوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: marzangos] ‹مرزنجوش› (زیستشناسی) marzanguš گیاهی خوشبو از خانوادۀ نعناع با گلهای سفید که مصرف دارویی دارد؛ مرزهگوش؛ گوش موش؛ اناغالس؛ انجرک.
-
بناگوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) ba(o)nāguš ۱. بن گوش؛ بیخ گوش؛ پشت گوش.۲. گوشت کنار گوش گوسفند که مصرف خوراکی دارد.
-
اصغا
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر، اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'esqā ۱. گوش دادن؛ گوش فراداشتن؛ گوش دادن به سخن کسی.۲. نیوشیدن؛ باجان و دل گوش دادن.
-
گوش خراش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] gušxarāš آواز ناهنجار که به گوش آزار برساند.
-
گوش ماهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) gušmāhi صدف؛ غلاف صدف؛ گوش دریا.
-
گوش نواز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gušnavāz آواز خوش که گوش را نوازش دهد.
-
گوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] gušidan گوش دادن؛ گوش کردن.
-
صماخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صِماخ] (زیستشناسی) [قدیمی] somāx داخل گوش؛ سوراخ گوش.
-
گوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) guš ۱. (زیستشناسی) از اعضای بدن که آلت شنیدن است و بهوسیلۀ آن صداها درک میشود و از سه قسمت تشکیل شده گوشخارجی، میانی و درونی.۲. = گوشه۳. [عامیانه، مجاز] جاسوس.۴. [قدیمی، مجاز] منتظر؛ مراقب.〈 گوشبهدر داشتن: [قدیمی، مجاز] منتظر بودن: ◻...
-
گوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر از گفتن) ‹گویش، گوشت› [قدیمی] guš ۱. گفتار.۲. سخن گفتن.
-
آگنده گوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آکندهگوش› [قدیمی، مجاز] 'āgandeguš ۱. آنکه گوش شنوا ندارد؛ کر.۲. کسی که به پند و اندرز گوش ندهد؛ اندرزناپذیر: ◻︎ پریشیدهعقل و پراگندههوش / ز قول نصیحتگر آگندهگوش (سعدی۱: ۱۰۳).
-
گوش پیچ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gušpič ۱. پیچدهندۀ گوش.۲. آنکه گوش کسی را به جهت تنبیه بپیچاند؛ گوشمالدهنده: ◻︎ چو گشت آسمانم چنین گوشپیچ / نباید برآوردن آواز هیچ (نظامی۶: ۱۱۴۶).
-
پیرایه پوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] pirayepuš آنکه پیرایه پوشد؛ آنکه خود را با پیرایه و زیور بیاراید: ◻︎ که گر راز این گوش پیرایهپوش / به گوش آورم کآورد کس به گوش (نظامی۶: ۱۰۳۹).