کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلخی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بلخی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به بلخ) balxi ۱. مربوط به بلخ.۲. از مردم بلخ.
-
جستوجو در متن
-
مولویه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مَولویَّة] (تصوف) mo[w]laviy[y]e فرقهای از صوفیان پیرو جلالالدین محمد بلخی (مولوی).
-
ابیشه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'abiše بیکار: ◻︎ در کوی تو ابیشه همیگردم ای نگار / دزدیده تا مگرت ببینم به بام بر (شهید بلخی: شاعران بیدیوان: ۳۰).
-
کالوس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kālus ابله؛ نادان: ◻︎ ملول مردم کالوس بیمحل باشد / مکن نگارا، این خوی و طبع را بگذار (ابوالمؤید بلخی: شاعران بیدیوان: ۵۹).
-
چارگوشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čārguši = چهارگوشی: ◻︎ چارگوشی و چارگوشهٴ باغ / گر به دست آیدت فرومگذار (شهید بلخی: شاعران بیدیوان: ۳۰).
-
جاخسوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جاخشوک، جاغسوک› jāxsuk = داس: ◻︎ ای خواجه با بزرگی و اَشغال چی تو را / برگیر جاخسوک و بر او میدرو حشیش (شهید بلخی: صحاحالفرس: جاخسوک).
-
ولیک
فرهنگ فارسی عمید
(حرف) [مٲخوذ از عربی، مخففِ ولیکن] [قدیمی] valik = لکن: ◻︎ دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست / در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم (شهید بلخی: شاعران بیدیوان: ۳۳).
-
هکذا
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] ‹هکذی› hākazā اینچنین؛ همچنین؛ بههمینترتیب: ◻︎ از حکیمان خراسان کو شهید و رودکی / بوشکور بلخی و بوالفتح بستی هکذا (منوچهری: ۱۳۱).
-
زاج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹زاچ، زچه› [قدیمی] zāj زنی که کمتر از هفت روز از زایمان او گذشته؛ زائو: ◻︎ دلیری که ترسد ز پیکار شیر / زن زاج خوانش مخوانش دلیر (ابوالمؤید بلخی: شاعران بیدیوان: ۵۹).
-
ترا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tarā ۱. دیوار.۲. سد.۳. دیوار بلند و محکم: ◻︎ صف دشمن تو را ناستد پیش / ور همه آهنین ترا باشد (بلخی: شاعران بیدیوان: ۲۹).
-
چشم پنام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چشمبنام، چشمپناه› [قدیمی] če(a)šmpanām چیزی که برای دفع چشمزخم درست کنند، مانند دعا، طلسم یا مهره؛ چشمارو؛ چشموهام؛ چشموهم: ◻︎ بتا نگارا از چشم بد بترس و مکن / چرا نداری با خود همیشه چشمپنام (شهید بلخی: شاعران بیدیوان: ۳۳).
-
خستوانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خستونه، خستانه› [قدیمی] xa(o)stovāne ۱. خرقه؛ جامۀ درویشان.۲. نوعی جامۀ پشمی خشن: ◻︎ نگر ز سنگ چه مایه به است گوهر سرخ / ز خستوانه چه مایه به است شوشتری (معروفی بلخی: شاعران بیدیوان: ۱۴۴).
-
تلاتوف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹تلاتف› [قدیمی] talātuf ۱. پلید؛ چرکین؛ کثیف: ◻︎ زنی پلشت و تلاتوف و اهرمنکردار / نگر نگردی از گرد او که گرم آیی (شهید بلخی: شاعران بیدیوان: ۳۷).۲. (اسم) شوروغوغا.
-
غرچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] qarče از مردم غرچستان (= ناحیهای در خراسان قدیم): ◻︎ چغانی و چگلی و بلخی ردان / بخاری و از غرچگان موبدان (فردوسی: ۶/۵۳۶)، ◻︎ شه غرچگان بود بر سان شیر / کجا پشت پیل آوریدی به زیر (فردوسی۴/۱۸۱).