کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بقچه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بقچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹بغچه› boqče دستمال بزرگ که در آن لباس یا چیز دیگر از جنس پارچه میپیچند؛ سارغ.
-
جستوجو در متن
-
سارغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹سارخ› [قدیمی] sāroq دستمال بزرگ که در آن چیزی ببندند؛ بقچه.
-
پولک دوزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [یونانی. فارسی] pulakduzi دوختن پولک به لباس، بقچه، سوزنی، و مانند آنها.
-
رزمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: رِزمَة] [قدیمی] rezme بقچۀ لباس؛ بستۀ رخت؛ پشتوارۀ جامه؛ لنگۀ بارقماش.
-
بلغنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بلغند، بلغده، بلغد› [قدیمی] bolqonde ۱. ویژگی چیزهایی که روی هم نهاده شده است؛ تودهشده.۲. بسته.۳. (اسم) بستۀ قماش؛ بقچه؛ رزمه: ◻︎ راه باید برید و رنج کشید / کیسه باید گشاد و بلغنده (سوزنی: ۸۷).۴. (اسم) لنگۀ بار.
-
بسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [پهلوی: bastak] baste ۱. منجمد؛ فسرده.۲. سفتشده.۳. بندشده.۴. پیوسته به چیزی یا جایی.۵. کسی که با دیگری خویشی و قرابت دارد؛ خویش.۶. (اسم) لنگۀ بار، بقچه، و کیسه که در آن چیزی گذارده یا پیچیده باشند.۷. گرهخورده.۸. تعطیل: مغازهها بسته بو...