کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بعد از ان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
من بعد
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی: منبعدِ] memba'd ازاینپس؛ پسازاین.
-
جستوجو در متن
-
آن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: آنات] 'ān لحظۀ کوتاه؛ اندکی از زمان؛ دَم.
-
مزقانچی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، اسم) [ترکی، مٲخوذ از فرانسوی: musique + ان (علامت جمع) + چی] ‹مرغانچی› mezqānči نوازنده.
-
تنانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به تن) [مرکب از تن + ان (علامت جمع) + ی (علامت نسبت)] [قدیمی] tanāni جسمانی.
-
مزقان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی، مٲخوذ از فرانسوی: musique + ان (علامت جمع)] ‹مزغان› mezqān ۱. [عامیانه] موسیقی.۲. [عامیانه] ساز موسیقی.۳. (نظامی) [منسوخ] دستهای از سازهای مختلف موسیقی که در نظام با هم نواخته میشد.
-
آن
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [قدیمی] 'āne تعلق و اختصاص چیزی به کسی را میرساند؛ مالِِ؛ متعلق به: ◻︎ سپهر ستاده زمین آنِ اوست / روان و خرد زیر فرمان اوست (فردوسی: ۳/۲۴۶).〈 از آنِ: = آنِ
-
تشهد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tašahhod ۱. طلب گواهی کردن؛ شاهد خواستن.۲. کلمۀ شهادت (اشهد ان لا اله الا اللّه) گفتن.۳. گفتن شهادتین در نماز پس از دو سجدۀ رکعت دوم و رکعت آخر.
-
کلمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: کلِم و کلمات] kale(a)me ۱. سخن.۲. لفظی که معنی داشته باشد؛ آنچه انسان بر زبان میراند و مطلب خود را بهوسیلۀ آن بیان میکند؛ یک جزء از کلام.〈 کلمهٴ استفهام (ادات استفهام): (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که سؤال و پرسش را برساند ...
-
جمع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] jam' ۱. [جمع: جموع] جماعت؛ گروه؛ گروه مردم.۲. (ریاضی) یکی از چهار عمل اصلی حساب که چند عدد را روی هم مینویسند و آنها را به هم میافزایند.۳. (اسم مصدر) قرار دادن دو یا چند چیز در کنار یکدیگر.۴. (اسم مصدر) گرد آوردن؛ فراهم آوردن.۵. (...
-
گردن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gartan، جمع: گردنان] gardan ۱. (زیستشناسی) قسمتی از بدن بین سر و تنه.۲. [قدیمی، مجاز] فرد بزرگ و قدرتمند: ◻︎ بنازند فردا تواضعکنان / نگون از خجالت سر گردنان (سعدی۱: ۱۳۴). Δ در این معنی معمولاً با «ان» جمع بسته میشود.〈 به گ...