کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بصورت داستان در اوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پرسوناژ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: personnage] (ادبی) personāž شخصیت داستانی در داستان، رمان، نمایشنامه، یا فیلم.
-
تمثل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tamassol ۱. (ادبی) بیان کردن شعر، حدیث، داستان، و مانند آن بهعنوان مثال در میان سخن؛ تمثیل.۲. مثل و شبیه چیزی شدن.۳. [قدیمی] مثل زدن؛ داستان زدن.۴. [قدیمی] قصاص گرفتن.
-
دیالوگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: dialogue] diyālog ۱. (ادبی، سینما، تئاتر) گفتگویی که میان اشخاص یک داستان، نمایشنامه یا فیلم صورت میگیرد.۲. گفتگو در مورد مسائل فرهنگی، اجتماعی و مانند آن.
-
قهرمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [معرب، مٲخوذ از پهلوی: kuhrumān، جمع: قهارمَة] qahra(e)mān ۱. کسی که در ورزش، مبارزه، یا جنگ، موفقیت به دست آورده است.۲. (ورزش) تیمی که در یک دوره از مسابقات به مقام اول رسیده است.۳. پهلوان.۴. (اسم) شخصیت اصلی داستان.۵. [قدیمی] وکیل؛ امین...
-
آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: āwurtan، مقابلِ بردن] ‹آوریدن› 'āvardan ۱. چیزی یا کسی را با خود از جایی به جایی یا از نزد کسی به نزد کس دیگر رساندن.۲. پدید کردن؛ تولید کردن؛ ظاهر کردن.۳. در میان نهادن.۴. زاییدن.۵. مهیا کردن؛ آماده کردن.
-
آشنارو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آشناروی› [قدیمی] 'āš[e]nāru ۱. معروف؛ رویشناس؛ شناخته: ◻︎ از این آشنارویتر داستان / خنیده نیامد برِ راستان (نظامی۵: ۷۶۲).۲. یار و دوست.۳. آنکه شایستۀ دوستی و مصاحبت باشد: ◻︎ در این عهد از وفا بویی نماندهست / به عالم آشنارویی نماندهست ...
-
کلته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت)[قدیمی] kalte ۱. ویژگی حیوان پیر و ازکارافتاده.۲. دمبریده: ◻︎ به شاه ددان کلتهروباه گفت / که دانا زد این داستان در نهفت (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۸).۳. ویژگی کسی که زبانش میگیرد و حروف را نمیتواند از مخرج ادا کند.
-
تمثیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tamsil ۱. (ادبی) بیان کردن شعر، حدیث، داستان، و مانند آن بهعنوان مثال در میان سخن؛ تمثل؛ تشبیه کردن.۲. [قدیمی] مصور ساختن صورت چیزی.۳. (اسم) (ادبی) حدیث یا داستانی که بهعنوان مَثَل بیان میشود.
-
سناریو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی:scénario] (سینما) senāriyo داستان یا شرح صحنههای یک فیلم که در آن بیشتر به طرحریزی صحنهها و مناظری که باید فیلمبرداری شود و چگونگی حرکت دوربینها و گرفتن تصویر از هنرپیشگان توجه میشود و کارگردان از روی آن فیلم را تهیّه میکند.
-
حدیث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] hadis ۱. سخنی که از پیغمبر اسلام و ائمه نقل شده است.۲. سخن؛ کلام.۳. [قدیمی] داستان؛ حکایت.۴. (فلسفه) = حادث۵. (صفت) [قدیمی] نو؛ تازه؛ جدید.۶. [قدیمی] خبر.〈 حدیث اسرا: حدیث معراج.〈 حدیث رفع: [قدیمی] حدیثی که در آن اموری از مکلفا...
-
مادر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: mātar] ‹مام، ماما، مار› mādar ۱. انسان یا حیوان مادۀ دارای فرزند.۲. (صفت) [مجاز] اصلی؛ اولیه: دانشگاه مادر.۳. (صفت) [مجاز] برانگیزنده؛ باعث.۴. [قدیمی، مجاز] زمین؛ خاک: ◻︎ جان گرامی به پدر باز داد / کالبد تیره به مادر سپرد (رودکی: ۴۹۶).۵...
-
فانتزی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فرانسوی: fantaisie] fāntezi ۱. [عامیانه] غیر لازم و تجملی: لباس فانتزی.۲. [عامیانه] غیر جدی.۳. [عامیانه] بدیع و جالب؛ نوظهور.۴. (ادبی) نوعی داستان کوتاه تخیلی که در آن از جنبههای خندهدار و نامعقول زندگی سخن گفته شود.۵. (هنر) ویژگی اثر هنری ب...
-
ترکیب بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] (ادبی) tarkibband شعری مرکب از چند بند در بحر موافق و قافیههای مختلف که بعد از هر بند یک بیت با قافیۀ جداگانه میآورند، مانند ترجیعبند، لکن در ترکیببند آن بیت تکرار نمیشود و هر بار بیتی با قافیۀ دیگر میآورند برخلاف ترجیعبند ...