کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بس بر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آتش بس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) (نظامی) 'ātašbas خودداری از جنگ و قطع تیراندازی.
-
جستوجو در متن
-
شادان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) šādān ۱. شاد؛ خوشحال؛ خوشدل؛ شادمان: ◻︎ بس که بر گفته پشیمان بودهام / بس که بر ناگفته شادان بودهام (رودکی: ۵۳۷).۲. (قید) درحال خوشی و خوشحالی.
-
پرخش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فرخش، فرخچ، پرخچ› [قدیمی] paraxš ۱. کفل؛ سرین.۲. کفل و ساغری اسب و استر: ◻︎ بور شد چرمهٴ تو از بس خون / که زدش بر پرخش و بر پهلو (مسعودسعد: لغتنامه: پرخش).
-
آذرخش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آدرخش، درخش› (فیزیک) 'āzaraxš برق؛ صاعقه: ◻︎ نباشد زاین زمانه بس شگفتی / اگر بر ما ببارد آذرخشا (رودکی: ۵۱۹).
-
چپ راس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چپراست› [قدیمی] čaprās ۱. نوعی تکمه و جاتکمه که در قدیم از ابریشم یا قیطان درست میکردند و جلو لباس بر روی سینه میدوختند: ◻︎ ز بسکه دست برِِ او به سینه دوختهام / گمان برند که چپراس بر قبا دارم (طاهر وحید: لغتنامه: چپراست).۲. نوعی حمایل ...
-
سایه زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) sāyezade ۱. آنکه یا آنچه سایه بر آن افتاده باشد.۲. [قدیمی، مجاز] جنزده؛ کسی که آسیب دیو و پری بر او رسیده باشد: ◻︎ بسکه زمین شد ز علم سایهدار / ماند چو سایهزدگان بیقرار (امیرخسرو: مجمعالفرس: سایهزده)
-
ژاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] žāle ۱. قطرهای که روی برگ گل یا گیاه قرار میگیرد؛ شبنم: ◻︎ ژاله بر لاله فرودآمده هنگام سحر / راست چون عارض گلبوی عرقکردۀ یار (سعدی۲: ۶۴۶)، ◻︎ ژاله بر گل فتاد چون عرقی / که به رخسار یار من باشد (بهرامی: شاعران بیدیوان: ۴۰۵).۲. [قد...
-
آهستگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'āhestegi ۱. آهسته بودن.۲. درنگ؛ طمٲنینه.۳. وقار؛ متانت؛ سنگینی: ◻︎ ز بالا و دیدار و آهستگی / ز بایستگی، هم ز شایستگی (فردوسی: ۱/۱۸۵).۴. آرامی؛ کُندی: ◻︎ یکی گفتش که بس آهستهکاری / بدین آهستگی بر خر چه داری؟ (عطار۱: ۱۹۱).۵. [قدیمی] ب...
-
اکتفا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اکتفاء] 'ektefā ۱. کفایت کردن.۲. بس دانستن.۳. (ادبی) در بدیع، آن است که شاعر یک کلمه یا جمله را از آخر شعر حذف کند به طوری که به قرینۀ معنوی و دلالت کلمات پیشین، معنی کلام استنباط شود، چنانکه در این شعر: ای بر دل هرکس ز تو آزا...
-
جاوید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jāvid =جاویدان: ◻︎ نماند بر این خاک جاوید کس / تو را توشهٴ راستی باد و بس (فردوسی: ۷/۲۶)، ◻︎ دولت جاوید یافت هرکه نکونام زیست / کز عقبش ذکر خیر زنده کند نام را (سعدی: ۵۵)، ◻︎ وصل تو بادا همه نزدیک ما / هجر تو جاوید ز ما دور باد (انوری: ۷۹۴)، ◻︎...
-
لنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) lang ۱. انسان یا حیوانی که پایش آسیب دیده و نتواند درست راه برود.۲. پای آسیبدیده که بلنگد.۳. خسته و وامانده: ◻︎ پای ما لنگ است و منزل بس دراز / دست ما کوتاه و خرما بر نخیل (حافظ: ۱۰۱۹).۴. نیازمند به چیزی.〈 لنگ کردن: (مصدر متعدی) [عامیان...
-
خط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خطّ، جمع: خطوط] xat[t] ۱. مجموع نشانههایی که کلمات یک زبان با آن نوشته میشود.۲. دستخط.۳. خوشنویسی: کلاس خط.۴. شیوهای که با آن الفبای یک زبان نوشته میشود: خط نستعلیق.۵. [مجاز] نوشته.۶. [مجاز] سند.۷. سطر.۸. [مجاز] مسیر حرکت پیوستۀ یک ...
-
چادر
فرهنگ فارسی عمید
، قدیمی: čādar (اسم) [سنسکریت] čādor ۱. بالاپوشی که زنان مسلمان روی سر میاندازند و تمام اندام آنها را میپوشاند: ◻︎ بس قامت خوش که زیر چادر باشد / چون باز کنی مادر مادر باشد (سعدی: ۱۷۷).۲. سرپناهی موقتی که با پارچه یا وسایل دیگر برای درامان ماندن ...
-
حشو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] hašv ۱. قسمت زائد در هرچیزی.۲. (ادبی) بخش میانی هر مصراع.۳. کلام یا جملۀ زائدی که در میان سخن واقع شود و از حیث معنی احتیاج به آن نباشد.۴. [قدیمی] آنچه با آن درون چیزی را پُر میکردند، مانندِ پشم یا پنبه که میان لحاف یا تشک میکردند: ◻︎ ...