کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسهمنهشتگان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: vas] bas ۱. بسیار؛ افزون: ◻︎ بسم حکایت دل هست با نسیم سحر / ولی به بخت من امشب سحر نمیآید (حافظ: ۴۸۴).۲. کافی؛ تمام: همینقدر بس است.۳. (قید) فقط: ◻︎ نیاساید اندر دیار تو کس / چو آسایش خویش جویی و بس (سعدی۱: ۴۲).۴. (شبه جمله) بس کن؛ ب...
-
هم
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [پهلوی: ham] ham ۱. یکدیگر.۲. (پیشوند) همکاری؛ مشارکت (در ترکیب با کلمۀ دیگر): همسایه، همنشین، همخواب، همکار، همراه، همدست، هماورد، همدم، همزاد، همسر، همگروه، همنفس، همسفر، همدرس، همعنان، همصورت، همسیرت.۳. (قید) هردو؛ همه: هم این، هم آن...
-
هم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: همّ، جمع: هُمُوم] ham[m] ۱. قصد؛ اراده.۲. [قدیمی] حزن؛ اندوه.
-
آتش بس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) (نظامی) 'ātašbas خودداری از جنگ و قطع تیراندازی.
-
روی هم
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [مجاز] ruyeham جمعاً؛ کلاً.
-
هم آشیان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] ham[']āšiyān ۱. دو پرنده که در یک آشیانه بهسر ببرند.۲. دو نفر که در یک خانه زندگانی کنند، همخانه.
-
هم آیین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ham[']āyin دارای کیش و آیین مشترک.
-
هم ارز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹همارزش› ham[']arz دو چیز که نرخ و ارزش آنها با هم برابر باشد؛ همنرخ.
-
هم بازی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) hambāzi ۱. کسی که با دیگری بازی میکند.۲. دو نفر که با یکدیگر بازی کنند.
-
هم بالا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] hambālā برابر؛ همقد.
-
هم بالش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] hambaleš ۱. همنشین.۲. همبستر.
-
هم باور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) hambāvar همعقیده.
-
هم بستر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) hambe(a)star ۱. کسی که با دیگری در یک بستر میخوابد.۲. زن و مردی که با هم در یک بستر بخوابند.
-
هم بستگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) hambastegi ۱. همبسته بودن؛ رابطه.۲. ارتباط اشیا با یکدیگر.
-
هم بسته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) hambaste فلزی که با یک یا چند فلز دیگر ترکیب شده باشد؛ همجوش؛ آلیاژ.