کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسیار عمیق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
فراوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) farāvān ۱. بسیار؛ زیاد.۲. [قدیمی] عمیق.
-
مغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] maq ۱. گود؛ ژرف؛ عمیق.۲. (اسم) رودخانه.
-
شگال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šegāl شکاف و سوراخ عمیق در زمین؛ گودال؛ چاه.
-
مرداب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) mordāb ۱. تالاب؛ استخر؛ آبگیر عمیق.۲. آب ایستاده و لجنزار.۳. پیشرفتگی آب دریا در خشکی.
-
خمیازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خامیازه، خامیاز، خمیاز› xamyāze دَم عمیق همراه با باز شدن غیر ارادی دهان، بر اثر خستگی، کسالت، بیخوابی، یا خوابآلودگی؛ دهندره.
-
آبدان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ābdān ۱. ظرف آب.۲. [قدیمی] جایی که آب در آن جمع میشود؛ آبگیر: ◻︎ فتد تشنه در آبدان عمیق / که داند که سیراب میرد غریق (سعدی۱: ۱۰۴).۳. (زیستشناسی) [قدیمی] = مثانه
-
غار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اغوار و غیران] ‹غال› (زمینشناسی) qār شکاف معمولاً وسیع و عمیق در زیر زمین یا داخل کوه که در اثر انحلال مواد داخلی آن یا حرکات پوستۀ زمین بهوجود میآید.
-
نفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (شیمی) naft مایعی غلیظ، تیرهرنگ، و قابل احتراق که بهوسیلۀ چاههای عمیق از زیر زمین استخراج میشود و از آن اتر، بنزین، روغنهای سبک، مازوت، و چندینهزار فراوردۀ پتروشیمی دیگر بهدست میآید.
-
گود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گو› go[w]d ۱. هرظرفی یا جایی که دیوارهایش بلند و ته آن فرورفته باشد.۲. عمیق.۳. (اسم) (ورزش) محل اصلی ورزش در زورخانه که پایینتر از سطح زمین است.〈 گود برداشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی] خاک برداشتن از زمین؛ زمین را گود کردن.
-
عمق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اعماق] 'omq ۱. فاصلۀ سطح تا انتهای چیزی؛ ژرفا.۲. بخش داخلی چیزی؛ گودی.۳. شدت؛ اندازه: هنوز به عمق عشقش آگاه نشده بود.۴. (اسم مصدر) [مجاز] معنای ژرف داشتن؛ عمیق بودن.
-
عمیق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'amiq ۱. دارای عمق؛ دراز و دورتک؛ ژرف؛ گود.۲. [مجاز] دارای دقت و تلاش ذهنی؛ دارای معانی بلند.۳. (اسم) (ادبی) در عروض، از بحور شعر بر وزن فاعلن فاعلاتن فاعلن فاعلاتن.
-
غرقاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی، مقابلِ پایاب] ‹غرقابه› qarqāb ۱. قسمت عمیق دریا و مانند آن.۲. گرداب: ◻︎ کجایی ای که تعنّت کنی و طعنه زنی / تو بر کناری و ما اوفتاده در غرقاب (سعدی۲: ۳۱۹).۳. [مجاز] جای هلاک.۴. (صفت) [قدیمی] غرقشده.۵. (صفت) [قدیمی، مجاز] کاملاً ...
-
نخل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] naxl ۱. (زیستشناسی) از درختان گرمسیری با تنۀ استوانهای و بیشاخه و برگهای بزرگ و دارای بریدگیهای عمیق؛ درخت خرما.۲. [قدیمی] تابوت.۳. [قدیمی] عماری.۴. [قدیمی] آرایش تابوت مرده.۵. [قدیمی] گل یا درخت مصنوعی که از موم یا کاغذ درست کنند.
-
نفس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَنفاس] nafas ۱. (زیستشناسی) هوایی که در حال تنفس از بینی و دهان به ریه داخل و از آن خارج میشود؛ دم.۲. عمل تنفس.۳. زمان کوتاه.〈 نفس عمیق: نفسی که هوا را به اعماق ریه برساند.〈 نفس کشیدن: (مصدر لازم) تنفس کردن؛ دم زدن.
-
ترعه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ترعَة، جمع: تُرَع] tor'e ۱. (جغرافیا) نهر بزرگ و عمیق که بین دو دریا ساخته شود که از آن با کشتی عبور کنند؛ تنگه؛ کانال.۲. [قدیمی] در؛ باب.۳. [قدیمی] باغچه.۳. [قدیمی] دهانۀ جوی یا استخر.