کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسیار بد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: vat، مقابلِ خوب] bad ۱.دارای عیب و نقص؛ با کیفیت پایین؛ نامرغوب: هوای بد، اخلاق بد.۲. (قید) به طور نامناسب و زشت: همیشه بد لباس میپوشد.۳. (قید) بهسختی؛ بهدشواری.۴. (اسم) شر؛ بدی.
-
بطر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [؟] botr یکی از نقشهای نامطلوب و بد در قاپبازی.〈 بطر آوردن: (مصدر لازم) در قمار، ورق بد آوردن که باعث باخت شود؛ بد آوردن.
-
بدلهجه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] badlahje آنکه لهجهاش خوب نباشد؛ کسی که بد حرف بزند و کلمات را بد ادا کند.
-
بد
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) [پهلوی: pat] ‹پد، پت› bo(a)d صاحب؛ سرور؛ دارنده؛ خداوند (در ترکیب با کلمۀ دیگر): باربد، سپهبد، کهبد، موبد، هیربد.
-
بدآموز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) bad[']āmuz کسی که کارهای بد یا مطالب بد به دیگران یاد میدهد.
-
بدگمان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) badgo(a)mān بدبین؛ کسی که گمان بد ببرد؛ کسی که دربارۀ دیگری گمان بد بکند.
-
بئس المصیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] be'salmasir ۱. عاقبت بد؛ جای بازگشت بد.۲. [مجاز] دوزخ.
-
تشائم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تشاءم، مقابلِ تیمّن و تفٲل] [قدیمی] tašā'om فال بد زدن؛ به فال بد گرفتن.
-
تطیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tatayyor ۱. فال بد زدن؛ به فال بد گرفتن.۲. از پرواز مرغ فال زدن.
-
عقاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eqāb سزای گناه و کار بد کسی را دادن؛ جزای کردار بد؛ عذاب.
-
وسوسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: وسوسة] vasvase ۱. وسواس پیدا کردن؛ بد اندیشیدن؛ پیدا شدن اندیشۀ بد در دل انسان.۲. (تصوف) تحریکات شیطانی.
-
توعد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tava''od وعدۀ بد دادن؛ بیم دادن؛ ترساندن؛ از عاقبت بد ترسانیدن.
-
سپلشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سهپلشت› [عامیانه] sepelešt حادثۀ بد؛ پیشامد بد: ◻︎ سپلشت آید و زن زاید و مهمان برسد (؟: معین: سپلشت).
-
سو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: اَسواء] su' ۱. بدی؛ شر؛ آفت؛ فساد.۲. (صفت) بد.〈 سوء استفاده: بهرهبرداری بد.〈 سوء تفاهم: بد درک کردن؛ بد دریافتن امری یا عملی.〈 سوء حال: [قدیمی]۱. بدی حال؛ بدحالی.۲. تنگدستی.〈 سوء خط: [قدیمی] بدی خط و به...
-
بد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] bod[d] ۱. چاره؛ گزیر.۲. عوض.۳. جدایی.۴. بت.۵. بتخانه.〈 لابد: ناچار؛ ناگزیر.