کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
یک بسی
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] yekbasi ۱. یکبارگی.۲. همگی؛ جملگی.
-
جستوجو در متن
-
کاین
فرهنگ فارسی عمید
(حرف + ضمیر) [مخففِ که این] [قدیمی] kin که این: ◻︎ نصیحت گوش کن کاین دُر بسی بِه / از آن گوهر که در گنجینه داری (حافظ: ۸۹۲).
-
سیه گلیمی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] siyahgelimi سیاهگلیم بودن: ◻︎ کردند بسی سپیدسیمی / از ما نشد این سیه گلیمی (نظامی۳: ۴۱۷).
-
جدکاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جدگاره، جلکاره، جکاره› jedkāre ۱. رٲیها و اندیشههای مختلف.۲. تدبیرها و روشهای مختلف: ◻︎ جهانیان را دیدم بسی ز هر مذهب / بسی بدیدم از گونهگونه جدکاره (شهید بلخی: شاعران بیدیوان: ۳۶).
-
کمربسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] kamarbaste نوکر آمادهبهخدمت: ◻︎ چه بندم کمر در مصاف کسی / که دارم کمربسته چون او بسی (نظامی۵: ۸۲۳).
-
غلط کاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] qalatkāri خطاکاری؛ کار غلط کردن: ◻︎ بترس از غلطکاری روزگار / که چون ما بسی را غلط کرد کار (نظامی۵: ۸۳۲).
-
پولاددرع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] pulādder' آنکه زرهِ پولادین دارد: ◻︎ ز پولاددرعان پولادتیغ / بسی کُشت و هم کُشته شد ای دریغ (نظامی۵: ۹۷۰).
-
شترگربه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹اشترگربه› [قدیمی، مجاز] šotorgorbe ناهماهنگی؛ نامتناسبی: ◻︎ در حیّز زمانه شترگربهها بسیست / گیتی نه یکطبیعت و گردون نه یکفن است (انوری: ۸۵).
-
ولج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] val[a]j = ورتیج: ◻︎ پخته بسی مرغ به صد گونه طرز / از ولج و تیهو و دراج و چرز (امیرخسرو: لغتنامه: ولج).
-
دریغا
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) da(e)riqā ای دریغ؛ ای افسوس: ◻︎ دریغا که بی ما بسی روزگار / بروید گل و بشکفد نوبهار (سعدی۱: ۱۸۶).
-
کابلی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به کابل) kāboli ۱. از مردم کابل.۲. تهیهشده در کابل: ◻︎ ز ترکان بسی در پس پشت اوی / یکی کابلیتیغ در مشت اوی (فردوسی: ۸/۴۵۳).۳. [قدیمی] = کولی
-
چاره سنج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] čāresanj کسی که در کاری بیندیشد و راه چاره را بسنجد و دریابد؛ چارهاندیش: ◻︎ ز شادی به فرزانهٴ چارهسنج / بسی تحفهها داد از مال و گنج (نظامی۶: ۱۱۲۸).
-
دند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dand ۱. احمق؛ ابله؛ کودن:◻︎ اندر این شهر بسی ناکس برخاستهاند / همه خرطبع و همه احمق و بیدانش و دند (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۰).۲. فرومایه.
-
پای خست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹پایخوست، پایخسته› [قدیمی] pāyxast هرچیزی که زیر پا کوبیده و لگدمال شده باشد؛ لگدکوب؛ پایمال: ◻︎ فراوان کس از پیل شد پایخست / بسی کس نگون ماند بی پا و دست (اسدی: مجمعالفرس: پایخست).