کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسمل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بسمل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی: بسمالله] besmel حیوانی که سر او را بریده باشند. Δ چون هنگام بریدن سر حیوان حلالگوشت «بسماللّهالرحمنالرحیم» میگویند: ◻︎ ز عفت چو مرغِ بسمل شب و روز میتپیدم / چو به لب رسید جانم پس از این دگر تو دانی (عطار۵: ۶۶۳).&lan...
-
واژههای مشابه
-
نیم بسمل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. مٲخوذ از عربی] [قدیمی] nimbesmel ویژگی حیوانی که تازه ذبح شده و در حال جان دادن است.
-
جستوجو در متن
-
نیم جان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹نیمهجان› nimjān ۱. [مجاز] بیرمق.۲. (صفت) [قدیمی] = نیمبسمل