کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسر وقت کسی آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مقدم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] maqdam ۱. هنگام آمدن؛ وقت قدم نهادن.۲. [قدیمی] از سفر بازآمدن.
-
فرصت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فرصة جمع: فُرَص] forsat ۱. وقت مناسب برای کاری.۲. زمان؛ وقت.〈 فرصت دادن: (مصدر لازم) وقت و مجال دادن به کسی برای انجام کاری.〈 فرصت داشتن: (مصدر لازم) وقت مناسب داشتن برای انجام دادن کاری.〈 فرصت یافتن: (مصدر لازم) بهدست ...
-
امرار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'emrār گذرانیدن کسی از جایی یا گذراندن وقت.
-
فرادست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ فرودست] [مجاز] farādast آنکه بر دیگری تفوق و برتری دارد؛ بالاتر.〈 فرادست آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. بهدست آمدن.۲. پیش آمدن.〈 فرادست دادن: (مصدر متعدی) [قدیمی] سپردن؛ به دست کسی دادن.
-
چشم به راه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] če(a)šmberāh ۱. کسی که در انتظار آمدن کسی، چیزی، یا رسیدن خبری باشد؛ منتظر: ◻︎ چو ماهروی مسافر که بامداد پگاه / درآید از درِ امّیدوارِ چشمبهراه (سعدی۲: ۶۷۱).
-
تضحیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تضحیَة] [قدیمی] tazhiye ۱. غذا خورانیدن به کسی در وقت چاشت.۲. قربانی کردن گوسفند یا شتر؛ ذبح کردن.
-
حجت الحق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حجَّةالحقّ] [قدیمی] hojjatolhaq[q] لقبی برای علمای بزرگ؛ کسی که در زمرۀ حکمای وقت محسوب شود.
-
آیش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āyeš ۱. (کشاورزی) زمین کشاورزی که یک سال در آن زراعت نکرده باشند و از حیث قوه و استعداد برای کشت و زرع و بار آوردن محصول آماده باشد.۲. (اسم مصدر) (کشاورزی) بارور شدن و میوه دادن درختانی که یکسالدرمیان میوه میدهند، از قبیل سیب و آلو.۳. ...
-
ابن الوقت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'ebnolvaqt ۱. کسی که به مقتضای وقت و زمان کار میکند و وقت را غنیمت میشمارد؛ فرصتطلب.۲. (تصوف) ویژگی صوفیای که به زمان حال و گذشته توجه نمیکند و تنها به واردات غیبی توجه دارد و به ذکر حق میپردازد: ◻︎ صوفی ابنالوقت باشد ای رفیق ...
-
اعجاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'e'jāb ۱. به شگفت آوردن کسی را.۲. عجیب دانستن و به شگفت آمدن.۳. [قدیمی] خودبینی؛ خودپسندی.
-
اغتباط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eqtebāt ۱. غبطه داشتن؛ آرزو کردن حال و وضع خوش کسی را.۲. به آرزو آمدن.۳. نیکوحال شدن؛ شاد شدن؛ در خوشحالی و سرور بودن.
-
کنار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مقابلِ میان] ‹کناغ› ka(e)nār پهلو؛ یک طرف چیزی.〈 کنار آمدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]۱. با کسی سازش کردن و اختلاف خود را رفع کردن.۲. موافقت کردن.
-
تفصی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tafassi ۱. از تنگی و دشواری بیرون آمدن.۲. از چیزی یا کسی رهایی یافتن.۳. کنجکاوی دربارۀ چیزی.
-
چپ چاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) ‹چپچپ› [قدیمی] čapčāb ۱. صدای بوسیدن؛ صدای بوسیدن کسی با وضعی صدادار.۲. صدای بوسههای پیدرپی.۳. صدای دهن در وقت خوردن یا نوشیدن چیزی.
-
پری چهر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پریچهره› [قدیمی] paričehr کسی که چهرهای مانند چهرۀ پری دارد؛ پریرخسار؛ پریروی؛ خوشگل؛ زیباروی: ◻︎ خوشا عاشقی خاصه وقت جوانی / خوشا با پریچهرگان زندگانی (فرخی: ۳۹۲).